«مسألهی
خلیج فارس»
در سالهایی که ملیجکِ بیت، هنوز میرزارضا* نشده بود؛ امیر قطر در
دیداری که به هر چیزی مانندْ بود جز ملاقاتِ دو رییس دولت؛ چیزی گفت که مشابهش را
در معاملهی زائران و انگشترفروشهایِ «بازار رضا» میشود شنید:
- آآجان! نه پونصد
تومنِ شما، نه یه میلیون من؛ هفتصد و پنجاه ببر خیرشو ببینی!
اختلاطِ «امیر قطر» و ملیجکی که «خامنهای» حکمش را برای ریاستجمهوریِ یکی از
پنج کشوری تنفیذ کرد که بدون نامشان، هر کتاب تاریخ، یکازپنج فصلْ کم دارد؛
انگار از دیالوگهای داستان پینوکیو و گربهنره اقتباس شده بود:
امیر، در حالی که مردمکهایش عمودی شده بود و چشمش برق میزد؛ به احمدینژاد گفت اخوی! نه فارسِ شما نه عربیِ ما؛ بیایید
روی خلیج اسلامی توافق کنیم😍 خوشخوان؛ خوشادا، گوشنوااز و از همه مهمتر، مقبول جهان اسلام.
و از آنجا که کار ملیجک درآوردنِ ادای شاه شهید بود؛ عنترِ سید علی، جملهای
از شاه فقید را تکرار کرد که سالها پیش در کمال هوشمندی به خبرنگاری خارجی گفته
شده بود:
[ـ
اطلاعات جغرافیایی یک خبرنگار حتماً باید از متوسط جامعه بالاتر باشد؛ دستکم باید
مطالب کتاب جغرافیای دوران متوسطه را بداند. حتماً امتحان داده! پیدااست دانشآموز
خوبی نبودهای که یادت نیست]* دبیرستان که بودی اسم این خلیج چه بود؟
اما ملیجکِ سمنان (استانی که در ایرانِ فردا باید قصورهایش را در حق ایلام و سیستان
و بلوچستان و کردستان و کهگیلویه و بویراحمد و... جبران کند)* «شاه»
نبود که بشود در مورد یک جملهاش، مقاله نوشت. بزرگترین لکهی تاریخِ ننگین جمهوری
اسلامی، این طور نالید:
"البته وقتی امير به
مدرسه میرفتند به ايشان نام خليج فارس را در مدرسه و كتابها ياد نداده
بودند".
محبوبِ آن روزهایِ بیت حتی در این حد استعداد نداشت که جملهی شاهِ «غریبمرگ»*
را به یاد بیاورد و تکرار کند.
🟦 🔷
۱)
اسنادی که نام آبراههی جنوب ایران را «سینوس پرسیکوس» ذکر کردهاند؛ آنقدر
مُتقَن بودهاند که نهادی چون سازمان ملل متحد، مجاب شده است "Persian
Gulf" را رسماً بپذیرد.
۲)
حتی حالا که «دولتِ دوست و برادر» عراق هم، موضوع را به نقطهی اختلافیِ جدی تبدیل
کرده؛ چیزی که برای جمهوری اسلامی هیچ اهمیتی ندارد نام این خلیج است. جمهوری
اسلامی «حکومتِ شیعیان» است و ایران، غنیمتی که تا ثروت دارد و جرأت نه؛ مقرِ این
حکومت خواهد ماند.
۳)
زبان مادری من فارسی نیست؛ فارسی وطن من است. فقط به همین دلیل، اگر نام کشور ما
همچنان «پرشیا» بود؛ شاید روی نامِ خلیج حساس میبودم. حالا نیستم. هیچ حساسیتی
روی این نام ندارم. اصلاً بگویند خلیج دوبی. خلیج دوحه. اصلاً خلیج بحرین؛ چه ایرادی
دارد؟
خوب! البته من هم این حق را برای خودم محفوظ میدانم که به خلیج عربی بخندم.
خندهدار نیست که آدم روی نقشهی رسمی جهان؛ نقشهای که تنها سازمان بینالمللیِ
صالح در این زمینه منتشر کرده؛ به جای فارسی بگذارد عربی؟ (همینطوری بدون هیچ دلیلی
یاد پیامبر رحمت افتادم که به سلمان نمیگفته فارسی؛ میگفته سلمان محمدی. روایت
داریم که زلیخا به فارسی با یوسف لاس میزده و یوسفِ مادرمرده اصلاً نمیفهمیده
زنک چه میخواسته! ببخشید! این را طاقت نیاوردم «پانوشت» کنم.)
برای شروعِ گلهگزاری میپرسم: دوستان عرب، منظور همین سران عراق و امارات و
... چه مشکلی دارند با فارس و فارسی؟
آقا! ایمان میخواستید آوردیم. باج خواستید گرفتید. حجتان را آمدیم؛ با
فلاکت. هفده رکعت هر روز به فارسی گفتیم سیکتیر. قبل از هر فرو شدنی ذکر خیسمان میکرد
وقتی سیخ شدن هوس کرده بودیم! دیگر چه گِلی باید به سرمان بگیریم؟ والله این رسم
همسایگی نیست!
تأمل بفرمایید!
🔵 دولت ایتالیا در تمام مکاتبات
رسمیاش، نام دریای مدیترانه را «دریای ایتالیا» ذکر میکند.
فرض بفرمایید که در پیشنهادهای گوگل برای خواندن؛ چنین عنوانی ببینید. اگر به
این خبر نمیخندید؛ حق دارید که نوشتنِ نام خلیج فارس را در کتابهای درسی هر کشوری،
با هر زبانی - عربی، اردو، روسی یا عبری جدی بگیرید.
🔺 ما هم اگر زمانی عقلمان پارهسنگ
برداشت؛ به جای دریای عمان میگوییم دریای سیستان؛ دریای احمر را «حوض داریوش» نام
میگذاریم و کانال سوئز را هم هر چه عشقمان کشید!
(اگر
این متن را خواستید جایی کار کنید؛ بر من منت خواهید گذاشت اگر این بند را با
فونتِ کمی درشتتر و سیاه بنویسید)
✔️ در هر حال؛ نامِ خلیج
فارس، همیشه بر اساس معتبرترین منابع، همین بوده و دلیلی برای تغییرش وجود ندارد؛
مگر با انگیزههایی که اگر خیلی پیشینهی تاریخی داشته باشند؛ عمرشان یک پنجاهم
تاریخ خلیجفارس نیست.
۴) نیازی نبود که نویسنده، موقفِ خود را بیان کند؛ اما گروهی از خوانندگان ایرانی
عادت دارند ذهنخوانی کنند ـ که اغلب هم فرافکنیِ امیال یا نفرتهای خودِ آنان
است. در همین ابتدای یادداشت باید تصریح کنم که دفاع از نام خلیج فارس صرفاً تاریخی
است. جغرافیایی شدنِ دفاع از نام خلیجفارس ـ و ناگزیر، سیاسی و ملی شدناش ـ
پروژهای است متأثر ناسیونالیسم عربی؛ که استقرار «جمهوری اسلامی» غُرغُرِ آن را
راحتتر کرد و واکنشهای هیجانیِ ایرانیان؛ که یقهدرانیِ پانها همیشه صفراویترَش
میکند.
🟤 علیالقاعده هم باید چنین میشد. اگر تا پیش از طاعون ۵۷، ایران شریکی
قدرتمند و دوستی قابل اعتماد بود ـ با یک «امـا*»ی بسیار مهم؛ پس از ۵۷
ایران برای اعراب تبدیل به پدیدهی غریبی شد:
ـ رقیبِ مذهبی!
(ولی
امر مسلمین جهان میخواست خادم الحرمین الشریفین را به زیر بکشد! حالا به چه
مناسبت؟ با کدام پیشینه؟ بزرگِ شیعیان یک «کوفه» را نتوانست اداره کند؛ این مردک
چه فکر کرده بود؟ روی شاهرگم شرط میبندم اگر جمهوری اسلامی به جای ایران در هر جای
دنیای عرب ظهور میکرد؛ هرگز به تابستان ۶۷ نمیرسید! فقط ملتِ صبور ایران میتوانند
۴۳ سال به یک عده اوباش فرصت حکومت بدهند.)
ـ مزاحم نظامی
ـ همسایهی فضولِ شرور
ـ دایهی مهربانتر از مادر
ـ برادر بزرگتری که عقل درست و درمانی نداشت اما میخواست تنها میراثبرِ
پدر (اسلام) باشد.
ــ احمد عبدالساده روزنامهنگاری عراقی است که حرفهایِ او در مورد خلیجِ فارس
در توییتر بحثها برانگیخته. با بقای جمهوری اسلامی ـ یعنی دوشیده شدنِ «ایران» تا
آخرین قطرهی نفت ـ و ناپختگیِ اپوزیسیونی که ۴دهه ارتباط با دنیای آزاد نتوانسته
رشدنایافتگیاش را علاج کند؛ میتوان انتظار داشت که هر بحثی به ابتذال کشیده شود.
[به
من بگویید چهطور آدم میتواند در تمام عمر یک بت بپرستد؟ اگر بلدید؛ اگر اینکارهاید
یادم بدهید. من اگر روزی صد بار بت نسازم و نشکنم؛ از خداوند طلبِ مغفرت میکنم.
لطفاً روشنم کنید! کسانی که در تمام عُمر، روی یک خط راه میروند و تمام میانبرها
را بیراهه میبینند؛ و هرگز حتی به ذهنشان هم خطور نمیکند که «از کجا معلوم؟» چهطور
زندگی را تحمل میکنند؟ چهطور ممکن است یک آدم با خودش سی، چهل حتی پنحاه سال
اختلاف سنی داشته باشد؟
🟪▫️◽️◻️⬜️
حدود شش ماه پیش، در یک کانال یوتیوب، ویدئویی میدیدم در مورد جنگ خمینی و
صدام (جنگ حوزهی قم و نجف). ویدئو بهانهای شده بود برای عدهای از کاربرانِ عرب؛
که ذکر مصیبت کنند و برای سردارِ بیافتخارِ حزب «بعث» از الله عُلو درجات
بخواهند.
⚫️ ثناگوییِ کاربران عرب برای صدام حسین، به عنوانِ قهرمان «مردم عراق» و «ملت
عرب» فراز و نشیب داشته؛ اما هرگز قطع نشده است. در مقطعی از تاریخ معاصر، نیازِ
جبهه به فزونیِ لشکر مؤمنان، صدام را به قهرمانی «امت اسلام» هم رساند؛ تا آنجا
که «سعد بن ابی وقاصِ دوم» لقب گرفت. این رویکرد به صدام، حاصلِ همآغوشی ناسیونالیسم
عربی و اسلام بود: موضعی به شدت واپسگرایانه و عمدتاً با نیات سرزمینی و به قصد
سروری اعراب؛ که گاهی از برگِ اسلام هم کمک میگرفت. حمایت اعراب از صدامْ بیقیدـوـشرط
بود و انگیزۀ غالب هم ناسیونالیسم عربی. در حالی که صدام یزیدِ کافر ابداً مسلمان
نبود.
(ناسیونالیسم
عربی حاضر است برجالعرب را یکجا تقدیم اسراییل کند؛ فقط برای این که ایران را سر
جایش بنشاند! ایرانِ دوران جمهوری اسلامی البته کشور متزلزلی بود که بدش نمیآمد
همه جا را به آشوب بکشد؛ اما این مایه لجاجت با مردمی که دعا و نماز و لعن و نفرینشان
به عربی است هیچ مبنای منطقی ندارد. بله! در جریانم که این طرف چه خبر است! بلاهت
در سفاهت!)
چند سطرِ بعدی را همان زمان خطاب به سوگواران صدام نوشتم. گفتوگویی شکل
نگرفت؛ اما متن ماند ـ لابد برای امروز، که مناقشهی نام خلیج جنوبِ ایران، دوباره
در شبکههای اجتماعی بالا گرفته است.
🟨▫️◽️◻️⬜️
"چه
یقینی باعث میشود دوستان عربِ ما، برای صدام طلب آمرزش کنند؟ طلبِ آمرزش غالباً بیانِ
یک خواستهی از پیش مفروض است (دعاگو یقین دارد که صدام جنتی است) اما مبنای این یقین،
کدام باورِ پیشینی است؟
آیا ایرانیان هنوز مجوس هستند و جنگ «سپاه اسلام» با آنان ابدی است؟
✅ من طرفِ ایرانی را هم مخاطب پرسشهای مشابه میدانم. در میانِ
گروهی از ایرانیان ـ نه کمتعداد ـ جنگِ قادسیه هنوز تمام نشده است. نپرسیدنِ این
سؤالها از آنان، به این دلیل نیست که با عرب دشمنی ندارند؛ از سرِ ناامیدی است:
⬛️ ایرانیان قرنها در خوابی تاریخی، رؤیای چهارده قرن پیشِ
حجاز دیدهاند و حالا چهل و چند سال است که آن را زندگی میکنند؛ در نهایتِ فلاکت،
اما هنوز در پیِ تغییرِ واقعیت و پوشاندن لباسِ خیالی بر تن حقیقتاند: فانتزیِ
اسلام حقیقی! ایرانیان در تمام تاریخشان شیفتهی فانتزی بودهاند. جمعیت کثیری از
مردم ایران، با وجود فلاکت، حاضر نیستند تغییر کنند. اما همانقدر که ایرانی در
خواب مانده است؛ بخشی از مردم عرب، پیش رفتهاند و الزاماتِ دنیای مدرن را ـ نه در
اندازههای آرمانی ـ پذیرفتهاند. از آنان میتوان پرسید. آنها احمد عبدالساده کم
ندارند.
📜 اعراب هر روز بیشتر درمییابند که برای «فکر کردن» حضورِ
الله الزامی نیست؛ نه تنها الزامی نیست که مزاحم است. دیگر نیازی نیست برای پرسش،
اول نظر او را بپرسند و بعد همان را با لهجههای مختلف عربی تکرار کنند
🖌چرا موضعگیری عبدالساده مهم است؟
۱ــ واکنشهای ایرانیانِ
وبفارسی به حرفهای قابل فهم و استدلالهای روشنِ این روزنامهنگار، از تازهترین
فرصتسوزیهای توییتر فارسی و دیگر شبکههای اجتماعی بود. دوباره رگهای گردن قوی
شد؛ در حالی که «حجّت» در دسترس بود و «سِر دلبران» در «حدیث دیگران» آشکار شده
بود ـ تازگی هم نداشت؛ پیش از احمد، زندهنامْ «جمال عبدالناصر» به صراحت از «خلیج
الفارسی» نام برده بود.
۲ــ وقتی دیپلماتهای
جمهوری اسلامی با الفبای مباحثه و مذاکره بیگانه باشند؛ از مردم عادی نباید توقع
داشت. هر چه باشد همین مردم، ۴۳ سال به بقای این رژیم کمک کردهاند:
ـ اگر مردم ایران تا پیش از خیزش۱۴۰۱ متوجه بیسوادی، گستاخی و لافزنی سرانِ
جمهوری اسلامی و پوچیِ مرگبارِ خمینیسم شده بودند؛ علیالقاعده نباید این رژیم تا
۲۰۲۳ حاکم مطلق ایران میمانْد. فقط «ترس» نبود که باعث بقای خلافتِ شیعی شد؛
حماقت غالب بود.
ـ به چشم دیدیم که این همه سال هذیانبافی، جنایت و وقاحت، برای انگیزشِ خشم
مردم ایران کافی نبود. ایرانیان در مقاطعی از تاریخ معاصر، به چنان سفاهتی مبتلا
بودند که به شرح و تفسیر نیاز ندارد. و از آنجا که «ترس» اغلب میوهی بیخِردی
است؛ این عنصر هم به ابتلائات ایرانیان اضافه شد.
🔺اهمیتِ حرفهای عبدالساده در این است که تلویحاً دارد به ایرانیان
میگوید چهطور باید به جعلِ نام خلیج فارس واکنش نشان دهند.
اما از آنجا که خردمندیْ قابلِ تزریق از راه آمپول و سِرم نیست؛ حتی حرفهای
مشفقانۀ یک شهروند عرب هم باعث نشد که پانایرانیستها، یک بار متمدنانه به بحث
بنشینند و لااقل به احترامِ روزنامهنگار عراقی، به توهینهای نژادی متوسل نشوند.
📜 ایدهی امت اسلامی هر روز بیشتر به سودِ توسعه و ـ با
شوربختی ـ ناسیونالیسم عربی کنار میرود. این
را احمد کسروی با روشنبینی، چندین دهه قبل، پیشبینی کرده بود:
وهابیها نیز با تمام اصراری که در بازگشتِ کامل به آغاز اسلام دارند، خلافت و
قوانین حکومتی اسلامی را در جهان امروز نمیتوانند برای زمان زیادی حفظ کنند.
«خلافت» که مدل حکومت اسلامی بود دیگر نمیتواند برقرار باشد و مسلمانان نیز دیگر یک
امت نیستند تا زیر فرمان یک خلیفه زندگی کنند؛ بلکه تحت فرمان دولتهای مختلف قرار
گرفته و زندگی ملی و نژادی را پیش گرفتهاند. حکومت اسلام از بین رفته و مسلمانان
ناچار شدهاند زندگیهای نژادی خود را از سرگیرند.
چپ، ناسیونالیسم عربی، خیلج فارس
📝 الف.
نخست باید روی نقشِ جریانِ چپ تأمل کرد. چپِ عربی در اغلب زمینهها از چپِ ایرانی
پیشروتر بوده و برخلاف رفقای ایرانی، کمتر به سمتِ ناسیونالیسم رمانتیک میل کرده
است. اغلب ایرانیانی که در مسألهی خلیج فارس به خلیج عربی متمایلاند خاستگاه چپ
دارند. اکراهِ آنان در بر زبان آوردن نام خلیج فارس محسوس است. از آن طرف، راستِ ایرونی
ـ با میدانداری پادشاهیخواهان ـ با دیدن و شنیدنِ خلیج عربی، از شدت عِرق ملی
دچار تشنج و حتی اماس میشوند! و در میان هویتخواهانِ کُرد و ترک و بلوچ، تعداد
اندکی هستند که دیدنِ ایرانِ کتکخورده و تحقیر شده، دلشان را گرم و جگرشان را
خنک میکند. برای من، همدلی با آنان کارِ سختی نیست؛ میگویند هیچ خیری از ایرانیت
ندیدهاند و درست هم میگویند. گرایشهایی در هویتخوان ـ نه همهی آنان ـ حتی بعد
از شروعِ دوران مهسا و با وجود صد و چند روز خیزشِ سراسریِ بیناقومیتی و فراملی؛
همچنان بر «جدایی» پا میفشارند ـ که حتماً تغییرات صحنه را میبینند و هر روز بیشتر
مطمئن میشوند که در ایرانِ فردا، هر خواستهای ـ به طور مطلق: هر مطالبهای ـ
فرصت خواهد داشت که به احزاب سپرده شود و در قالب قانون در تمام کشور به رسمیت
شناخته شود. یادآوریاش خوشایند نیست؛ اما از سال ۱۳۷۶، قاطبهی دانشجویان کُرد؛
خصوصاً علاقمندان جامعهشناسی و فلسفه، خود را قاطی «مسائل فارسها» نمیکردند.
بارها در ۸۸ و ۹۶ و حتی ۹۸ از آنان شنیدم که «این مسألهی ما کوردها نیست».
✅ شاهدیم که در دورانِ پسامهسا، آتشِ فارسگریزی قدری به سردی
گراییده است. مردم ایران بهراستی امیدوار شدهاند که نظریههای عمیقاً انسانیِ
کُردها؛ با پرچم، کتاب، ترانه و در یک کلام، مانیفستِ #زن_زندگی_آزادی با بهارِ
۲۰۲۳ و چون روح بهار در این سرزمین جاری شود. باید عمیقاً در این فضا نفس کشید.
📝 ب.
رییسجمهور عراق گفته است که به خاطر «عربی» خواندنِ خلیج فارس، از «ایران»
عذرخواهی نمیکند و - لابد به قصد استدلال - بلافاصله به مغالطه رو آورده و پرسیده:
مگر خلیجْ مال آنها است؟!
ــ کسی شنیده که ایرانیانْ
مدعی مالکیت بر خلیج فارس باشند؟ حتی پانایرانیستها هم هرگز حرفی از «تعلق»ِ خلیج
فارس به ایران نزدهاند.
(رفتار
جمهوری اسلامی البته هرگز نشانی از عقلانیت راهبُردی نداشته است؛ که چهل سال لاف
بستنِ تنگه هرمز زدهاند. اما هرگز شنیدهاید که ایرانیان از «خلیج ایرانی» حرف
بزنند؟) از قضا این رییسجمهور عراق و
علاقمندان «خلیج عربی» هستند که دقیقاً دارند «خلیج» را به نام میزنند.
🔸 گذشته از این، رییسجمهور محترم عراق، به پارسیگویان هند،
پاکستان، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان و ۲۳ کشور دیگر، که نام خلیج فارس را به
کار میبرند چه دارد بگوید؟
🟨 حالا ما میپرسیم:
خلیج فارس متعلق به عربها است؟ پادشاهی عمان که یک «کشور» است و از قضا، با
ثبات؛ هرگز مدعی مالکیتِ دریای عمان نشده. اگر دوستانِ عرب اینطور فکر میکنند؛
لابد این را هم در جریان هستند که اگر روزی ـ خدای ناکرده ـ دُبی سهم بیشتری از خلیج
عربی خواست؛ ابوظبی ممکن است از امارات فرار کند و اسلحه بردارد. به نظرم روی این
حرف باید تأمل کنند.
🔹 کمی مکث روی حرفهای رییسجمهور محترم عراق، پرده از نیتی
برمیدارد که باید برای «بیطرفها» و جهانوطنهایی که برای فلسطین یقه میدرانند
ـ اما به «خلیج فارس» که میرسند بر آتشِ منازعات نژادی میدمند باید مهم باشد (یک
نمونه: شعار «خلیج عربی» در ورزشگاهی است در تبریز؛ که اتفاقاً آن هم یادگار امام
است)
➖➖➖
عدهای معتقدند که موضوعْ فقط تغییرِ «نام» یک خلیج نیست؛ هدف «تسلط» بر این
آبراهه است. تکرار تناوبیِ بازی با خلیج عربی، پروژهی مشترکِ کشورهای جنوب خلیج
فارس، برای گسترش فلات قاره و بهرهبرداری بیشتر از منابع است.
🔺اما عزیزان، اگر اسمِ خلیجِ خمینیزدهی جنوبِ کشور ما «خلیجِ
محمد» هم بود بالاخره ما ایرانیان در آن سهمی داشتیم؛ مگر این که از نظر پیروان
عربزبان این آخرین شیاد، مردم ایران همچنان باید جزیهده باشند چرا که مجوسابدیاند!
⬛️ پیوندِ دو نیروی بدخواه، مردمِ ایران را در فلاکت نگه خواهد داشت:
۱ـ
ناسیونالیسم؛ اما این بار نه فقط ناسیونالیسمِ باستانگرا، سانتیمانتال و پُر از
فانتزیهای داریوشیآتوسایی (دکتر کاتوزیان میگوید «رمانتیک» که بهجا است) که
ناسیونالیسم عربی.
(به
همان میزان که ناسیونالیسم ایرانی میخواهد عرب را از روی زمین محو کند! بلاهت در
هر دو سو بینهایت است)
۲ـ
فاشیسم (اسلامِ شیعی بیشتر)
📜 بازوهایِ ناسیونالیسم فاشیستیِ عجمستیز (از هرجای دنیای عرب که بیرون بزند) اگر بخواهد به یاد
دوران طلاییِ تجاوز، گردنِ ایران را بفشرد؛ مستظهر به حمایت اسلام عزیز است.
⬛️ امیدوارم گره داستان باز شده باشد: جمهوری اسلامی، بسیار پیشتر
از آن زمان که طائب گفت «خوزستان فدای سوریه» موضعش را در قبال ایران اعلام کرده
بود: خرج کردن ایران تا ریال آخر*
✍ بعد از این که در یکی از جُستارهای قبلی گفتم ایران بانک
خلافت شیعی است؛ ایرانیان بسیاری کهیر زدند. دوباره نوشتماش که حساسیتزدایی
بشود؛ هرچند کار این عده با سمزدایی هم راه نخواهد افتاد. آنها فقط وقتی میفهمند
جاعشْ اصلِ اسلامِ شیعی و طالبانْ خودِ اسلامِ واقعی است که دستکم یک چشمشان را
از دست داده باشند. آنها فقط وقتی «میبینند» که نبینند.
ــ این روزها دیدنِ آدمهای «نجیب» و شریفی که برای «دو کیسه برنج» یک پسر ۱۶
ساله و دو دختر ۱۷ ساله را به سپاه تحویل میدهند تا مورد تجاوز قرار بگیرند؛ معنای
واقعی پینهی پیشانی را به ایرانیانِ خرِ معنویت نشان داد. امر مبارکی است!
📝 نقشِ «سلمان فارسی» در آخرین هفتههای عمر ننگین جمهوری
اسلامی، به تریتاهای پارسی سپرده شده است. همین حالا میگویم که ۲۶ روز از دی ماه
۱۴۰۱ گذشته:
📝 کسی که بیواسطه به منبع وصل است و دستش به اصل جنس (چه
پندارِ پوچی!) میرسد؛ شاید پیشکار ساقیِ لمپنی باشد که در ۴۳ میلیون قتل دست
داشته و خانوادهاش به او میگویند: مردِ زندگی.
(گفت
ملحق کنید که خوش آیتیست!)
✍ برای نگارنده، ناسزا شنیدن از اپوزیسیونْ دردناکتر از داغ
و درفش جمهوری اسلامی است؛ اما ارزش استقلال رأی و دفاع از حقیقت همیشه بالاتر
است.
حکایت همچنان باقیست.
اگر «جا دارد» مایلم اضافه کنم:
*/ملیجک
«میرزا رضا» هم شد؛ با این تفاوت که خلیفه را نکُشت؛ بیحیثیتش کرد. احمدینژاد
خامنهای را سکهی یک پول کرد. او بود که پروژهی بیاعتبار کردنِ خامنهای را کلید
زد. نه که از داستانهای شیعی ـ ماسونی عُقم میگیرد؛ احمدینژاد را در حد طراحی
نقشه نمیبینم و او را اسراییلی هم نمیدانم: تمام کارهای محمود احمدینژاد حاصل
کاراکترِ او بود: حقیر، حسود، لئیم، ضعیفالنفس، دمدمی، متزلزل، ویرانشدۀ فوَرانهای
هر روزهی اُدیپی؛ کودکمردی که دوست داشت جهان را مدیریت کند؛ اما یادش میافتاد
که حتی نتوانسته از خودش دفاع کند. عملکرد اجرایی، قضاوت و اینسایت، تعطیل. تکانشی.
به شدت تکانشی. احمدینژاد مال این حرفها نبود. اگر در دوران بردهداری زندگی میکرد
حتماً از گرسنگی میمُرد. او ساخته شده بود تا نگارنده را به جد به این فکر فرو ببرد که خطای داروین در این بود که حلقهی مفقوده را
به مثابهی واسطهی زمانمند میدید؛ موجودی که در دورهای مشخص ـ اما نامعین! ـ
زندگی میکرده که و عموماً او/آن را حلقهی واسط نخستیها و انسان متفکر فرض میکنند.
من که فکر میکنم حلقهی مفقوده، در هر دوران خاص همان دوران است. حلقهی مفقوده
را باید بر اساس صفاتش از اجداد درختی و انسان خردمند متمایز کرد.
*/ بسیار ناامید خواهم شد اگر خواندنِ این پانوشت ناراحتتان نکند: شاید فکر کنید جملات داخل قلاب را من اضافه کردهام.
درست است؛ اما همهاش را شاه فقید گفته بود. بدون آن که بر زبان بیاورد. خبرنگار
همهی آن کلمات را شنید و در خودش فرو رفت. اگر برای پرسیدن آن سؤال، پولی گرفته
بود از عربستانی، کویتی ... قطری یا هر تازه به دورانِ نفت رسیدهی دیگری ـ چرا از
همه نه؟ ـ در آن لحظه حاضر بود چند برابرش را بدهد تا زمان به یک دقیقه قبل
برگردد. باید از برادران لومیر ممنون باشیم که اگر آنان نبودند؛ معلوم نبود این
صحنهی باشکوه در حافظهی تاریخی ایرانیان ...
خوب! البته ما مردم قدرشناسی برای آن دو نابغه نبودیم. هنوز هم در ایران کسانی
هستند که آن لحظهی باشکوه را ندیدهاند. قبل از انقلاب که تلویزیون نداشتند.
داشتنِ تلویزیون، قبل از ۵۷ برای کثیری از ایرانیان یک آرزو بود. بعد از انقلاب...
آه! بعد از انقلاب! کسانی که باید اعتماد به نفس، دانش، حاضرجوابی و قدرتِ شاه
را در آن مصاحبه میدیدند و ندیدند؛ هنوز تلویزیون نداشتند. عصرهای پنجشنبه میرفتند
خانهی همسایه که «درسهایی از قرآن» ببینند؛ با اجرای پاریس هیلتونیِ شیخ محسن
قرائتیِ بشکهپسند*
☑️ «موضوع مناطق برخوردار» برای من یک مناقشهی جدی است. حیرت
کردم وقتی که طرح آن در یک سمینار، کسانی را آشفته کرد. آن عده بدون استثنا کسانی
بودند که بعدها خودم را به خاطر رابطهام با آنان سرزنش میکردم! مخالفت با این
نظریه برای من پذیرفتنی است؛ اما ناخرسندی از شنیدن و دلخوریشان از من، با حربهی
ناجوانمردانهی «بهتانِ مرکزستیزی» مُهر پایان دوستی است.
خواب میدیدم که اصل چهارصد و دوم قانون اساسی ایران فردا چنین چیزی خواهد
بود:
شهرها و استانهای یزد، اصفهان، اراک، همدان، سمنان ـ مخصوصاً فرمانداری ویژه
شاهرود ـ کرمان، اردکان، مشهد (و شهرهای که خواننده میتواند پیشنهاد دهد) موظف میشوند
که از ایرانیان عذرخواهی کنند:
ـ که تبعیض را دیدند و از آن لذت بردند.
ـ که هرگز در برابر عدم توازن توسعهی نیمبندِ دوران قبل و بعد از ۵۷، حکومتها
را شماتت نکردند؛ سهل است! مجیزشان را هم گفتند.
ـ همین شهرها و استانها بودند که جمهوری اسلامی را تثبیت کردند.
این مناطق موظف خواهند شد که قصور گذشته را بر حسب نیاز مناطق و رانتی که از
آن بهره بردهاند نسبت به «مناطق عقب نگه داشته شده» جبران کنند. برنامهی اجرایی
و پایش را قانون معین خواهد کرد.
▪️▫️▪️▫️▪️
*/ ترکیب «غریبمرگ» را یادم نیست جایی خوانده باشم. بعید
است که فارسی چنین صفتی نداشته باشد؛ اما نمیدانم چرا حس میکنم این صفت در فارسی
سابقه ندارد. شاید به این دلیل که هیچ کس به اندازهی محمدرضا پهلوی شایستهی آن
نبود. «شاهِ غریبمرگ». مثل «شاه شهید». فکر میکنم «زبان» در اینجا کوتاهی کرده
است.
زندگی شاه، میتوانست مرگی اسطورهای برای او رقم بزند. فقط کافی بود که در
اوایل دههی پنجاه بمیرد تا تشییع تاریخیاش برای سالها در ذهن بماند. اما آنچه
اتفاق افتاد؛ آن مرگِ سادهی غمناک؛ اگر به خوبی برنامهریزی شده بود و آواری از
خجلت، روی تابوتْ سنگینی نمیکرد؛ آرزوی هر مرد دیگری با ثروت و شهرتِ شاه بود. آن
مرگ در شأن شاه نبود. آن مرگ برای «شاه» چیزی فراتر از تحقیر بود. پایانی بد برای
دورانی که میتوانست بهتر ادامه پیدا کند؛ اگر از هزاران سال پیش، مرگِ شاه، چنان
باورانده نشده بود که گویی پایان دنیا است.
هر چه بیشتر کسی را بالا ببرید؛ مُردن را برایش دردناکتر میکنید.
هنوز عرض دارم.
* یکی از سختترین کارها، در ایران
حرف زدن در مورد قرآن است. تا بخواهی از اعجاز ادبی قرآن بگویی؛ روی ترش میکنند!
شما را نمیدانم؛ اما برای من قرآن چنین متنی است:
بهغایت خوشخوان
که جز خون و نکبت به بار نمیآورد
ذهن عربی را در حضیض
میخواهد قرآن
تا بیاندیشیدن
با شنیدنِ صدای عبدالباسط
بلرزد و بیفتد
اوج بگیرد و شناور شود
حور بگاید
بنوشد از آب کوثر
ولایت بنوشد بعد از هر جماع
با حوریان و با افتخار
در نهایت شقاوت سر ببرّد
یا ببازد
خداوند از حرکت تیغهی چاقو روی گلوی انسان
خشنود میشود
آه اگر انجیل
آه اگر برگی از انجیل
خوب میدانم
توطئهی فرانسیسکنها بود
که غربیان
گیوتینِ خدا را حرام کردند
رؤیا در نهایت لطافت و هذیان.
هذیان چنان مهیب که دیدار با نِرون؛ رودررویی با نادر افشار ...
▪️▫️▪️
* بشکهپسند کُنیهی قرائتی بود که بعد از رواج تانکرهای جدید
و حذف بشکه از واحدهای درسی طلاب به دلیل گسترش فضاهای معنوی در حوزههای علمیه، زوایای
تکایا و راهپیمایی اربعین؛ دیگر به آن نیازی نبود.
➖➖➖
🖌 اولین اصل خمینیسم خَرانه کردنِ «اقتصاد» بود. در دانشنامهی
آخوندیکا میخوانیم که این اصل "برگرفته از حدیث مشهوری است که متواتر از زعیم
عالیقدر، مرجع عام، حضرت امام" نقل شده است:
📜 اقتصاد مال خر است.
صحیفهی نور، جلد اول تا آخر، صفحهی یک، از انتشارات مرکز نثر آشار و نقض
افکار امام خمینی
♻️ در بعضی نسخ از جمله نسخهی گجرات، چاپ سنگیِ کلکته و نسخهی
کتابخانه مجلس ایالتی عیمامپرادش:
اقتصاد ماله خر است.
(ظاهراً
این نسخهها اولین بار برای طویلههای استان مرکزی ایران، خصوصاً خمین چاپ شدهاند.
در عجایب المخلوقات آمده است که خَر-خِردان با هر بار دیدنِ خطای #هکسره خرکیف میشوند)
♻️ جمعی از علمای ماوراءالنهر معتقدند که خر در این جمله به
معنی حیوان مشهور نیست و آن را معادل عظما دانستهاند.
♻️ نسخهی سنندج:
ئیقتیساد بو کهره
♻️ نسخهی خرماوه:
عختتساد هین خره
(أَروا
باوهت ننهگینی)
* / بیشتر چیزهایی که مینویسم ـ و گاهی روی آنها اسم میگذارم
و جُستار صدایشان میکنم؛ پانوشتمحورند. این پانوشت به فرازی از متن مربوط است؛
که در ادامه حتماً به آن پی خواهید برد.
📜 ما در مقاطع مختلف، ملتِ چیزهای زیادی بودهایم (مثلاً تا
همین اواخر، که تقِ کربلا درآمد ـ و اربعینهای شیطونبلایی در این تقدرآمدگی نقش
مهمی داشت ـ ملتِ امام حسین بودیم). من «ملّت موقت» را ترجیح میدهم. ملتِ «حالا
ببینیم چی میشه» و «چو فردا شود فکر فردا کنیم».
📝 در تظاهرات صد هزار نفری برلین، یک عده نفخ کرده بودند که
چرا تعدادی از حاضران، پرچمهایی غیر از آن سه رنگ شیرـدار و خوشیدـنشان دست
گرفتهاند. بیشتر از همه، پرچمی باعث دلدرد این دوستان شده بود که کُردها به آن
علاقه دارند.
📝 همیشه کسانی هستند که در هر موردی، بهانهای برای نِقزدن
داشته باشند. این عزیزان، سالها است که معتقدند «حالا وقتش نیست». میفرمایند: در
گیرودارِ خیزش و انقلاب ـ یا هر چیزی که هست ـ نباید از جدایی و خودمختاری و... حرف زد. اول باید جمهوری اسلامی را بزنیم
بعد.
📝 در همین معرکهی خلیج عربی، گروهی از دوستان معتقد بودند
نباید وارد دعوا شد؛ چون جمهوری اسلامی خوشش میآید! طبعاً شبیه نبودن به هیولا از
هر نظر امرِ میمونی است؛ اما اگر تصادفاً هیولا قورمهسبزی دوست داشت تکلیف چیست؟
آن را از سفرهی ایرانیان حذف کنیم؟
📝 احتیاط که شرط عقل هست؛ خوب است آدم حرفی نزند که باعث شود
در کون دشمنْ خاتمی خطبهی عقد بخواند. اینها درست. اما موضع نگرفتن؟ که نکند به
نفع جمهوری اسلامی تمام شود؟ یعنی آدم تا این حد بیدستوپا که نتواند در یک قضیه
طوری موضع بگیرد که دشمنشاد نشود؟
📝 این هم نکتهی آخر که: همیشه کسانی هستند که در هر شرایطی
باید یک حرف ثابت بزنند ـ مرد است و حرفش که یکیست! ـ اما آدم که مجبور نیست از
تعدادی فسیل الگو بگیرد و طبق میل آنان عمل کند. همهی تلاش نگارنده این بود که
بگوید میشود از نام خلیج فارس بر اساس شواهد تاریخی و بینالمللی دفاع کرد؛ بی آنکه
به ورطهی عربستیزی گریخت یا به عبای آخوندها آویخت.
📝 قصد داشتم کوتاه بنویسم؛ اما حق با حکمت عربی بود در
زبانزدِ "اَلکلامُ یَجُرُ الکلامَ". و اگر جنابتان، بخواهید به تأسی از
روانشناسان اجتماعی، یاد این یکی ضربالمثل عربی بیفتید ـ خَیرُ الْکلام ما قلَ و
دَلَ؛ که یعنی «اَه! باز هم این حراف رفت رو منبر» دوباره شروع میکنم:
اولاً: قلتِ کلام لزوماً به معنی مختصرنویسی نیست. کلامِ موجز میتواند طولانی
باشد؛ وقتی که هیچ عضوی از پیکرهی متن را نتوان حذف کرد (نه که بخواهم ادعا کنم این
متن چنین خصلتی دارد؛ به هیچ وجه. میخواهم شما بفرمایید:)
ثانیاً: «اختصار» در هر متنی بر اساس همان متن معنا پیدا میکند. ترکیبِ «ایجازِ
مُخِل»به همین دلالت دارد. پس متنی بلند که در ایجازش به گویایی و وضوح هم آراسته
باشد بهترین کلام است (نه که بخواهم تا آخر).
ــ من که هنوز کپهی مرگم را نگذاشتهام. همیشه آن چه دلم گفت بگو گفتهام؛ اما
وارد شدن به این بحث شوخی نبود. رفیقی گفت ننویس! اگر هم مینویسی منتشر نکن.
نتوانستم ننویسم. نتوانستم منتشر نکنم. یادتان که هست: حرفی که فکر میکنی میتوانی
به تمامی بگویی بگو. یا چیزی که میتوانی بهتمامی بنویسی. این «بهتمامی» هم زمانمند
است چرا که هیچ متنی هرگز «تمام» نمیشود. همانطور که شروع هم نمیشود. متن اگرچه
مثل یک عکس، بُرشی است از زمان؛ با زمان حرکت میکند. عکاسی در بند کردن لحظه نیست؛
جاودانی کردنِ آن است. متنِ مکتوب هم چنین چیزی است. اما در همان زندگی ـ که زخمهایی
هست که مثل خوره؛ تا آخر ـ لحظههایی هست که آدم فکر میکند برای گفتنِ چیزی، به
قدری که وسع داشته کوشیده و وقتش شده که همه بدانند اگر طرف تخم دوزردهای نکرده
لابد نتوانسته. چیزی قرار بوده از ناحیهای صادر بشود. اما طفلی نویسنده خبر
نداشته که کل ماجرا یک شایعه بوده! گاهی هم که خبری بوده؛ خوانندهی مجهز به نظام
دایوِرت، که تعهدی در برابر دود چراغ و نور مانیتور و سخت خواندن و پُر نوشتنِ من یکی
که ندارد.
ـ قبلش؟ یعنی قبل از این که ژاپنیها از گوزِ بچه دستگاهِ دایورت بسازند؟
اگر هنوز هم «جا دارد» همین را اضافه
میکنم و رفع زحمت: من آن وقتها نمینوشتم. وقت نداشتم واقعاً. در کارخانهی دایورت
سازیِ گوزتپهی سُفلی استخدام بودم. چون کارم خیلی خوب بود در عرض یک سال شدم
سرکارگر. رییس شرکت پیله کرده بود که دخترش را بگیرم. تک فرزند بود پسر! گفتم
مهندس! من در بندِ مال دنیا نیستم. میخواهم مثل ابوالعلا معرّی زندگی کنم. بیشعور
اخراجم کرد. گفت از وقتی که شدی سرکارگر، نمیگوزی تولید شرکت کم شده.
ـ جان؟ دختره؟ رفت با یک گوزوی دیگر!
یادش به خیر! آن وقتها شیر مادرها برکت داشت. یک سیسی شیر، هفت فوت مکعب
گوزِ تُرش* تولید میکرد. داستان این بود که من با آن که تولید چندانی
نداشتم؛ کار را شیرین تحویل میدادم. بزرگتر که شدم؛ این استعداد به سمت نویسندگی
رفت و شد همین که میبینید!
عرضم این بود که متن وقتی تولید شد باید منتشر بشود وگرنه میمیرد. جوانمرگ میشود.
و نویسنده، هر چهقدر هم گوزو، دق میکند. متأسفانه دِق را نمیشود دایورت کرد.
🔺 غرض این که نه زمان انتشار این مطلب برایم اهمیت دارد که
کِی خواهد بود؛ و نه خوشحالی و دلخوری کسی به شقیقهام است.
(کملطفی
نفرمایید! معلوم است که میتوانستم بگویم کتف، تخم، پشم. یا میشد خیلی متمدنانه و...
طور، طرف را به راسترودهام دعوت کنم. اما عضو را باید بر اساس «کارکرد» انتخاب
کرد. من که میگویم شقیقه بهتر است.)
پایان.
فیروز شادمان
(یدالله
سوختهزار کُرد)
آخرین بازنویسی: ۲۱ ژانویه ۲۰۲۳