«بازی ابر و آفتاب»
(در ماهیت رنگینکمانی انقلاب ژینا)
آسو مصاحبهی نسبتاً مفصل مهرداد واعظینژاد را با جک گلدستون منتشر کرده است.
پاسخ به گلدستون و نقد و تحلیلِ مدعیات او در یک یادداشتِ کوتاه، نویسنده و مخاطب
خاص میخواهد؛ حال آن که مصاحبهی گلدستون را عامهی فارسیزبانان فجازی خواندهاند
و باز میخوانند. همین جمعیت، حوصلهی خواندن متنِ بلند ندارند. الأحقر که اسمم
«جُرج زاپاس فایرستون» نیست؛ پس مختصر مینویسم.
۱)
بخشی از متنْ تأیید نظرات گلدستون است؛ قسمتی اشاره به ناآگاهی او از «کاراکتر
متوسط»* در جامعهی ایرانی و بخشی انتقاد از او به خاطر برجسته کردنِ نقش رهبری؛
بدون توجه به تفاوتهای جدی جامعهی جوان ایران، با تمام انقلابیونی که او تا به
حال مطالعه کرده است. به مهمترین بخش موضوع ـ مرگِ رهبر جمهوری اسلامی ـ در بخش
پایانی خواهم پرداخت. در بخشی از متن، بحث اشرافیتِ شیعیایرانی را پیش کشیدهام. این مفهوم را به زودی در یادداشتی دیگر بسط خواهم داد.
۲)
بخشی از توصیفات گلدستون از انقلاب مهسا دقیق است. این که ارتش در فجیعترین شرایط
هم حاضر نشد جانب مردم را بگیرد و در نیروهای سرکوب هم، حتی بعد از افشای رذیلانهترین
شکنجهها، تمرد دیده نشد. یا ضرورت اضافه شدنِ میانسالان و آدمهای پا به سن
گذاشتهتر، به نوجوانان و جوانان انقلابی؛ که حرف تازهای نیست و در ادامه به آن
اشاره خواهم کرد. و اشاره به یکی ازتاکتیکهای مورد علاقهی رضا پهلوی ـ و تأیید
ضمنی آن؛ که جای تأمل دارد.
امّا نخستین تناقض متن این است: با این که گلدستون در مقدمه، پیشبینیِ انقلاب
را ناممکن میداند؛ برای محقق شدن آن پنج پیششرط فرض میکند - با این توضیح که
تازه این پنج شرط، «وضعیت» را «انقلابی» میکند و لزوماً به انقلاب منجر نمیشود.
دوم
به خوانشِ من، گلدستون در حال کمرنگ کردنِ نقش «مداخلهی خارجی» به سودِ
برجسته کردنِ نقش «رهبری» است. او دیپلمات نیست که نشود از او انتظار موقفِ اخلاقی
داشت؛ آیا به عنوان یک پژوهشگرِ «انقلابباز» نمیتوان از او پرسید که چرا واکنشهای
ضد و نقیض غرب را، از عوامل دلسردی انقلابیون و کمرنگ شدن امید آنان به تحقق
انقلاب نمیداند؟ گذشته از این، مشخص نیست که او چرا نقش رهبری را در میان تمام
عوامل، برجسته میکند؛ بی آن که بگوید به چه دلیل، «وضعیت انقلابی» بدون رهبر به
انقلاب ختم نمیشود.
سوم
انتظار گلدستون از بزرگترها، اگرچه اخلاقی است؛ مانعی نامتعارف دارد که حاصل
صفتی فراگیر است: حتی حالا که مدرسهها در حال تبدیل به اتاقهای گاز هستند؛ والدینِ
ایرانِی نگران امتحانات آخرِ سال، اصرار دارند که بچههایشان را به مدرسه بفرستند.
وسواس ـ عموماَ ـ مادرانهای که حتی وقتی در مدرسهای، به دختران دانشآموز، یک فیلم
مورد علاقهی طُلابِ قم نشان داده شد؛ به قیمتِ چند فرمول ریاضی
یا سهچهار صفحه حفظِ تاریخ درخشان اسلام و انقلاب اسلامی نادیده گرفته شد تا نمرهی
بیست بچهها ۱۹ نشود! قتلِ دختران نوجوان، پس از تجاوز به آنان هم که داستانِ
«دختر مردم» است و به ما ربطی ندارد. جز این؛ گلدستون نمیداند که اینجا، کثیری
از آدمها فقط وقتی فاجعه را میبینند که ساچمه کورشان کند.
چهارم
نقد دیگر بر نظرات گلدستون، درست در جایی است که گویا از نظر «آسو» هم درست
آمده که برجستهاش کرده:
"انقلاب
نادر است، دقیقاً به همین علت که باید شمار قابلملاحظهای از اصحاب قدرت و ثروت
به این نتیجه برسند که وضعشان در یک حکومت دیگر بهتر میشود".
در ایرانِ تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، اصحاب قدرت و ثروت ترکیبی بیمعنا است:
➖ قدرت به طور متمرکز، یکپارچه، بیرقیب و در یک کلام به طور
مطلق در دست حکومت است. تاریخ، شاید هیچ حکومت توتالیتری مانند جمهوری اسلامی، به
خود ندیده باشد: در این حکومت، هیچ مرزی برای جنایت به قصدِ بقا وجود ندارد.
➖ و ثروت؛ که گلدستون یا نمیداند در دست چه کسانی است و یا
خاستگاه آنان را مهم نمیداند که چنین شرطی را برای تحقق انقلاب لازم فرض میکند.
📜 در حال حاضر، أصحاب قدرت و ثروت، در جمهوری اسلامی، یادآور
ترکیب طبقهی اشراف/ملاک + کلیسا در قرون وسطای اروپا است. جمهوری اسلامی را
روحانیون و مؤمنانی اداره میکنند که جز داشتنِ تقوای الهی و رتبههای عالی در سلسلهمراتبِ دانشِ شیعی، درجات امیرسرداری و
فول پروفسوری پادگان امام صادق و نظامیهی امام حسین و واحدهای عکّه و مکّهی
دانشگاه آزاد اسلامی؛ میتوانند نایبحسین کاشی را فضیل عیّاض معرفی کنند و عین آب
خوردن، اختلاس ذَویالقُربا را سهو الحساب بدانند و ببخشند و گوسفند-دزدِ گرسنه را
دست قطع کنند و آب از آب تکان نخورد. اشرافیّتی که در ایران کنونی وجود دارد؛ کاملاً مستظهر به پشتیبانیِ حکومت است؛ چون خود جزیی از - و بلکه همهی حکومت
است.
بنابراین اگر جذب این طبقه، مشروط به اطمینانبخشی به آنان باشد؛ دادخواهی دیگر
محلی از اعراب نخواهد داشت.
📝 این نکته نباید به معنی نادیده گرفتن کسانی باشد که در خیزش
جاری، بدون هراس از گزمههای ضحاک، هزینههای درمانی مجروحین را پذیرفتند و پزشکان
و پرستاران ...
پنجم و مهمترین نکته
اهمیت دادن به مرگ خامنهای بخش دیگری از مفروضات نامطمئن گلدستون است. من
گرچه با مضمون کلی حرفهای او مشکلی ندارم؛ آن را گمراهکننده میبینم. پیشتر
گفتهام که بحران جانشینی، از مهمترین بزنگاهها در تعیین زمان سقوط جمهوری اسلامی
است؛ اما خیزش جاری، قرار نیست به امید عزراییل یا آفتابهدارِ استخرِ فرح، دست روی
دست بگذارد؛ چرا که:
اولاً جمهوری اسلامی این توان را دارد که مرگ خامنهای را ـ دستکم تا آماده
شدن برای اجرای پلنِ بی، از مردم پنهان کند.
ثانیاً؛ محال است این رژیم برای بحرانِ دوران پس از مرگ خامنهای، از سالها پیش
برنامهریزی نکرده باشد. جمهوری اسلامی، بحرانی درونی برای دوران پس از خامنهای
نخواهد داشت (ترجیح میدهم استدلال نکنم. زمان زیادی طول نخواهد کشید تا معلوم شود
مهمل گفتهام یا درست فکر کردهام). با این پیشفرض، بر خلاف نظر گلدستون، مرگ
خامنهای، حتی اگر همین امروز اتفاق بیفتد؛ برای ایرانیانِ «زن، زندگی، آزادی»
واجدِ حسرتی عمیق هم خواهد بود (جمهوری اسلامی باید در دوران حیات خامنهای بمیرد)
اگرچه تروماهای بسیاری را موقتاَ تسکین خواهد داد.
ثالثاً؛ شعارِ محبوب، اما خام و نفرینانه¬ی «مرگ بر خامنهای» گلدستون را به خطا انداخته است؛ چنان که گویی فکر کرده
مرگِ خامنهای هدفِ شعاردهندگان است. مرگ کسی مانند خامنهای اگر اهمیتی داشته
باشد؛ فقط به احترامِ جنبش دادخواهی است؛ که عمیقاً میخواهد خامنهای را در پیشگاه
عدالت، درست چون صدام و کارادزیچ ببینند.
رابعاً؛ اما مرگِ «امام خامنهای» مسألهی بخشی بزرگ از ایرانیانِ شیعه را حل
نخواهد کرد. او هم «قدس سِره» خواهد شد و برای همان بخش از امت شیعه، در اسطورههای
آینده ـ و حتی همین امروز ـ مختارِ خامنه لقب میگیرد.
خامساً؛ در مورد اهلِ سنت و جماعت و بخشی از شیعیان، پیشتر در یادداشتی پیرامون
اسلامِ سیاسی، به قرائت مولوی عبدالحمید و فقهالرضای سیّد کمال حیدری نوشتهام*.
اینجا قصد دارم موضوع را روشنتر بگویم:
خیزش زن، زندگی، آزادی، با هیجانزدگی و در یک خیزِ بلندپروازانه، مذهبِ شیعه
را نه تنها نادیده گرفته، که آن را از همین حالا دفن شده میداند. شاید نوشتههای
نگارنده، تا کنون روشن کرده باشد در مورد این فرقه، چه دیدگاهی دارم. اما انقلابِ
ژینا، نباید فکر کند تصویری که جمهوری اسلامی از «آزادی زنان» به زنانِ نذر و
افطار و جوشن کبیر، معرفی میکند؛ چون مطلوبِ او است باید از همین حالا گرایش
محبوب و مسلط تلقی شود؛ چشمِ صدیقههای طاهره و شیرینزهراهایِ محجبه هم کور! چنین
فرضی، ریزش حامیان جمهوری اسلامی را به شدّت تحت تأثیر قرار خواهد داد.
نیروی محرکهی انقلاب ژینا، با اینکه هنوز برای انقلاب شدن - یعنی پیروزی -
راهی مهلک پیش رو دارد؛ تا همین امروز، جوانانی بودهاند که حاضر نشدهاند حتی در
چند قدمیِ چوبهی دار، نفرتشان را از اسلام و تشیّع پنهان کنند. نقد و نفیِ مذهبِ
التقاطی، تمامیتخواه، دیگریستیز و ستیزهجوی شیعه، حتماً گفتمانی بسیار پرطرفدار
در ایران بعد از جمهوری اسلامی خواهد بود؛ اما نه مالکِ این کشور و صادر کنندهی
حکم مصادرهی اموال یا حبس و تبعید شیعیان.
آیا قصدم تخطئهی حضور برهنهی نیلوفر فولادی و رفتارهای مشابه است؟ حاشا! من
هر حرکتی را در جهت رسواییِ دین و به قصد یادآوری قساوتِ ذاتیِ اسلام و حسادت،
حقارت، وقاحت و دروغکرداریِ شیعیان تحسین میکنم. منطوق کلامم این است که مجاز
بودنِ ابراز انزجار از شیعهسانان و همراهیشان با حکومت اهریمنی جمهوری اسلامی،
مجوزی برای تهدید آنان در فردای براندازی نیست. بر همین اساس است که معتقدم انقلاب
ژینا نمیتواند مطلوب کسانی باشد که شعار زهرآگینِ «هر تیر برق یک آخوند» را چنان
فریاد میزنند که گویی سرـانداز و پایکوب، از تماشای اجرای خیابانیِ نمایش آخوندکُشی
بر میگردند.
انقلابیِ متعهد به منشورِ جهانیشدهی #زن_زندگی_آزادی میداند که خشمِ مقدس،
اگر بعد از پیروزی به خاموشی نگراید؛ جهل مقدس است.
برای انقلابیِ متعهد به انقلاب مهسا، مرگ بر خامنهای، باید به معنای آرزوی
دستگیری و محاکمهی علی خامنهای باشد؛ فرصتی که مردم لیبی از دست دادند؛ چرا که
خوی عشیرهای و کینتوزیِ قبایلی، غالب شد و دست هیچ آرنتِ عربی به قذافی نرسید.
آیا ایرانیان میخواهند خود را از یک فرصت تاریخی برای فهم ذهنیتِ شیعی ـ
طاعونی که خصوصاً از صفویه به بعد دچارش بودهاند ـ با آخوندکُشی، از دست بدهند؟
در فردای براندازی، دهها منبع زنده، در اختیار انقلابیون خواهند بود که محاکمهی
هر کدام، برای مردم ایران ـ از جمله همانها که ذکرشان رفت ـ فرصتی خواهد بود برای
بازاندیشی و پرسش.
بیستوسوم اسفند ۱۴۰۱
فیروز شادمان
*
کاراکتر متوسط را قبلاً توصیف کردهام:
کارمندانی که وقتی به بازنشستگی میرسند؛ سیصد روز مرخصی طلب دارند. از مرخصی
استعلاجی حتی در اوج مریضی استفاده نمی کنند. کارمند مادرزاد. راضی به رضای خدا
(فلج کودکان واکسینه نشده؛ زورگیری جلو چشم مأمور، مهاجرت و هر مصیبت دیگر). شاکر،
ذاکر حتی با واکر! گوسفند خدا و ارباب.
**
به معنای این نیست که تمام ثروتمندان این کشور، باید برای محاکمه آماده باشند.
***https://firoozname.blogspot.com/2023/03/blog-post.html?m=1