Wednesday, March 15, 2023

بازی ابر و آفتاب ـ در ماهیت رنگین‌کمانی انقلاب ژینا

 

«بازی ابر و آفتاب»

(در ماهیت رنگین‌کمانی انقلاب ژینا)

 

آسو مصاحبه‌ی نسبتاً مفصل مهرداد واعظی‌نژاد را با جک گلدستون منتشر کرده است. پاسخ به گلدستون و نقد و تحلیلِ مدعیات او در یک یادداشتِ کوتاه، نویسنده و مخاطب خاص می‌خواهد؛ حال آن که مصاحبه‌ی گلدستون را عامه‌ی فارسی‌زبانان فجازی خوانده‌اند و باز می‌خوانند. همین جمعیت، حوصله‌ی خواندن متنِ بلند ندارند. الأحقر که اسمم «جُرج زاپاس فایرستون» نیست؛ پس مختصر می‌نویسم.

۱) بخشی از متنْ تأیید نظرات گلدستون است؛ قسمتی اشاره به ناآگاهی او از «کاراکتر متوسط»* در جامعه‌ی ایرانی و بخشی انتقاد از او به خاطر برجسته کردنِ نقش رهبری؛ بدون توجه به تفاوت‌های جدی جامعه‌ی جوان ایران، با تمام انقلابیونی که او تا به حال مطالعه کرده است. به مهم‌ترین بخش موضوع ـ مرگِ رهبر جمهوری اسلامی ـ در بخش پایانی خواهم پرداخت. در بخشی از متن، بحث اشرافیتِ شیعی‌ایرانی را  پیش کشیده‌ام. این مفهوم را به زودی در یادداشتی دیگر بسط خواهم داد. 

۲) بخشی از توصیفات گلدستون از انقلاب مهسا دقیق است. این که ارتش در فجیع‌ترین شرایط هم حاضر نشد جانب مردم را بگیرد و در نیروهای سرکوب هم، حتی بعد از افشای رذیلانه‌ترین شکنجه‌ها، تمرد دیده نشد. یا ضرورت اضافه شدنِ میانسالان و آدم‌های پا به سن گذاشته‌تر، به نوجوانان و جوانان انقلابی؛ که حرف تازه‌ای نیست و در ادامه به آن اشاره خواهم کرد. و اشاره به یکی ازتاکتیک‌های مورد علاقه‌ی رضا پهلوی ـ و تأیید ضمنی آن؛ که جای تأمل دارد.

امّا نخستین تناقض متن این است: با این که گلدستون در مقدمه، پیش‌بینیِ انقلاب را ناممکن می‌داند؛ برای محقق شدن آن پنج پیش‌شرط فرض می‌کند - با این توضیح که تازه این پنج شرط، «وضعیت» را «انقلابی» می‌کند و لزوماً به انقلاب منجر نمی‌شود.

دوم

به خوانشِ من، گلدستون در حال کمرنگ کردنِ نقش «مداخله‌ی خارجی» به سودِ برجسته کردنِ نقش «رهبری» است. او دیپلمات نیست که نشود از او انتظار موقفِ اخلاقی داشت؛ آیا به عنوان یک پژوهشگرِ «انقلاب‌باز» نمی‌توان از او پرسید که چرا واکنش‌های ضد و نقیض غرب را، از عوامل دلسردی انقلابیون و کم‌رنگ شدن امید آنان به تحقق انقلاب نمی‌داند؟ گذشته از این، مشخص نیست که او چرا نقش رهبری را در میان تمام عوامل، برجسته می‌کند؛ بی آن که بگوید به چه دلیل، «وضعیت انقلابی» بدون رهبر به انقلاب ختم نمی‌شود.

سوم

انتظار گلدستون از بزرگ‌ترها، اگرچه اخلاقی است؛ مانعی نامتعارف دارد که حاصل صفتی فراگیر است: حتی حالا که مدرسه‌ها در حال تبدیل به اتاق‌های گاز هستند؛ والدینِ ایرانِی نگران امتحانات آخرِ سال، اصرار دارند که بچه‌هایشان را به مدرسه بفرستند. وسواس ـ عموماَ ـ مادرانه‌ای که حتی وقتی در مدرسه‌ای، به دختران دانش‌آموز، یک فیلم مورد علاقه‌ی طُلابِ قم  نشان داده شد؛ به قیمتِ چند فرمول ریاضی یا سه‌چهار صفحه حفظِ تاریخ درخشان اسلام و انقلاب اسلامی نادیده گرفته شد تا نمره‌ی بیست بچه‌ها ۱۹ نشود! قتلِ دختران نوجوان، پس از تجاوز به آنان هم که داستانِ «دختر مردم» است و به ما ربطی ندارد. جز این؛ گلدستون نمی‌داند که این‌جا، کثیری از آدم‌ها فقط وقتی فاجعه را می‌بینند که ساچمه کورشان کند.

چهارم

نقد دیگر بر نظرات گلدستون، درست در جایی است که گویا از نظر «آسو» هم درست آمده که برجسته‌اش کرده:

"انقلاب نادر است، دقیقاً به همین علت که باید شمار قابل‌ملاحظه‌ای از اصحاب قدرت و ثروت به این نتیجه برسند که وضعشان در یک حکومت دیگر بهتر می‌شود".

  در ایرانِ تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، اصحاب قدرت و ثروت ترکیبی بی‌معنا است:

قدرت به طور متمرکز، یکپارچه، بی‌رقیب و در یک کلام به طور مطلق در دست حکومت است. تاریخ، شاید هیچ حکومت توتالیتری مانند جمهوری اسلامی، به خود ندیده باشد: در این حکومت، هیچ مرزی برای جنایت به قصدِ بقا وجود ندارد.

➖  و ثروت؛ که گلدستون یا نمی‌داند در دست چه کسانی است و یا خاستگاه آنان را مهم نمی‌داند که چنین شرطی را برای تحقق انقلاب لازم فرض می‌کند.

📜  در حال حاضر، أصحاب قدرت و ثروت، در جمهوری اسلامی، یادآور ترکیب طبقه‌ی اشراف/ملاک + کلیسا در قرون وسطای اروپا است. جمهوری اسلامی را روحانیون و مؤمنانی اداره می‌کنند که جز داشتنِ تقوای الهی و رتبه‌های عالی در سلسله‌مراتبِ دانشِ شیعی، درجات امیرسرداری و فول پروفسوری پادگان امام صادق و نظامیه‌ی امام حسین و واحدهای عکّه و مکّه‌ی دانشگاه آزاد اسلامی؛ می‌توانند نایب‌حسین کاشی را فضیل عیّاض معرفی کنند و عین آب خوردن، اختلاس ذَوی‌القُربا را سهو الحساب بدانند و ببخشند و گوسفند-دزدِ گرسنه را دست قطع کنند و آب از آب تکان نخورد. اشرافیّتی که در ایران کنونی وجود دارد؛  کاملاً مستظهر به پشتیبانیِ حکومت است؛ چون خود جزیی از - و بلکه همه‌ی حکومت است.

بنابراین اگر جذب این طبقه، مشروط به اطمینان‌بخشی به آنان باشد؛ دادخواهی دیگر محلی از اعراب نخواهد داشت.

📝  این نکته نباید به معنی نادیده گرفتن کسانی باشد که در خیزش جاری، بدون هراس از گزمه‌های ضحاک، هزینه‌های درمانی مجروحین را پذیرفتند و پزشکان و پرستاران ...

پنجم و مهم‌ترین نکته

اهمیت دادن به مرگ خامنه‌ای بخش دیگری از مفروضات نامطمئن گلدستون است. من گرچه با مضمون کلی حرف‌های او مشکلی ندارم؛ آن را گمراه‌کننده می‌بینم. پیش‌تر گفته‌ام که بحران جانشینی، از مهم‌ترین بزنگاه‌ها در تعیین زمان سقوط جمهوری اسلامی است؛ اما خیزش جاری، قرار نیست به امید عزراییل یا آفتابه‌دارِ استخرِ فرح، دست روی دست بگذارد؛ چرا که:

اولاً جمهوری اسلامی این توان را دارد که مرگ خامنه‌ای را ـ دست‌کم تا آماده شدن برای اجرای پلنِ بی، از مردم پنهان کند.

ثانیاً؛ محال است این رژیم برای بحرانِ دوران پس از مرگ خامنه‌ای، از سال‌ها پیش برنامه‌ریزی نکرده باشد. جمهوری اسلامی، بحرانی درونی برای دوران پس از خامنه‌ای نخواهد داشت (ترجیح می‌دهم استدلال نکنم. زمان زیادی طول نخواهد کشید تا معلوم شود مهمل گفته‌ام یا درست فکر کرده‌ام). با این پیش‌فرض‌، بر خلاف نظر گلدستون، مرگ خامنه‌ای، حتی اگر همین امروز اتفاق بیفتد؛ برای ایرانیانِ «زن، زندگی، آزادی» واجدِ حسرتی عمیق هم خواهد بود (جمهوری اسلامی باید در دوران حیات خامنه‌ای بمیرد) اگرچه تروماهای بسیاری را موقتاَ تسکین خواهد داد.

ثالثاً؛ شعارِ محبوب، اما خام و نفرینانه¬ی «مرگ بر خامنه‌ای» گلدستون را به خطا انداخته است؛ چنان که گویی فکر کرده مرگِ خامنه‌ای هدفِ شعاردهندگان است. مرگ کسی مانند خامنه‌ای اگر اهمیتی داشته باشد؛ فقط به احترامِ جنبش دادخواهی است؛ که عمیقاً می‌خواهد خامنه‌ای را در پیشگاه عدالت، درست چون صدام و کارادزیچ ببینند.

رابعاً؛ اما مرگِ «امام خامنه‌ای» مسأله‌ی بخشی بزرگ از ایرانیانِ شیعه را حل نخواهد کرد. او هم «قدس سِره» خواهد شد و برای همان بخش از امت شیعه، در اسطوره‌های آینده ـ و حتی همین امروز ـ مختارِ خامنه لقب می‌گیرد.

خامساً؛ در مورد اهلِ سنت و جماعت و بخشی از شیعیان، پیش‌تر در یادداشتی پیرامون اسلامِ سیاسی، به قرائت مولوی عبدالحمید و فقه‌الرضای سیّد کمال حیدری نوشته‌ام*. این‌جا قصد دارم موضوع را روشن‌تر بگویم:

خیزش زن، زندگی، آزادی، با هیجان‌زدگی و در یک خیزِ بلندپروازانه، مذهبِ شیعه را نه تنها نادیده گرفته، که آن را از همین حالا دفن شده می‌داند. شاید نوشته‌های نگارنده، تا کنون روشن کرده باشد در مورد این فرقه، چه دیدگاهی دارم. اما انقلابِ ژینا، نباید فکر کند تصویری که جمهوری اسلامی از «آزادی زنان» به زنانِ نذر و افطار و جوشن کبیر، معرفی می‌کند؛ چون مطلوبِ او است باید از همین حالا گرایش محبوب و مسلط تلقی شود؛ چشمِ صدیقه‌های طاهره و شیرین‌زهراهایِ محجبه هم کور! چنین فرضی، ریزش حامیان جمهوری اسلامی را به شدّت تحت تأثیر قرار خواهد داد.

نیروی محرکه‌ی انقلاب ژینا، با این‌که هنوز برای انقلاب شدن - یعنی پیروزی - راهی مهلک پیش رو دارد؛ تا همین امروز، جوانانی بوده‌اند که حاضر نشده‌اند حتی در چند قدمیِ چوبه‌ی دار، نفرت‌شان را از اسلام و تشیّع پنهان کنند. نقد و نفیِ مذهبِ التقاطی، تمامیت‌خواه، دیگری‌ستیز و ستیزه‌جوی شیعه، حتماً گفتمانی بسیار پرطرفدار در ایران بعد از جمهوری اسلامی خواهد بود؛ اما نه مالکِ این کشور و صادر کننده‌ی حکم مصادره‌ی اموال یا حبس و تبعید شیعیان.

آیا قصدم تخطئه‌ی حضور برهنه‌ی نیلوفر فولادی و رفتارهای مشابه است؟ حاشا! من هر حرکتی را در جهت رسواییِ دین و به قصد یادآوری قساوتِ ذاتیِ اسلام و حسادت، حقارت، وقاحت و دروغ‌کرداریِ شیعیان تحسین می‌کنم. منطوق کلامم این است که مجاز بودنِ ابراز انزجار از شیعه‌سانان و همراهی‌شان با حکومت اهریمنی جمهوری اسلامی، مجوزی برای تهدید آنان در فردای براندازی نیست. بر همین اساس است که معتقدم انقلاب ژینا نمی‌تواند مطلوب کسانی باشد که شعار زهرآگینِ «هر تیر برق یک آخوند» را چنان فریاد می‌زنند که گویی سرـ‌انداز و پایکوب، از تماشای اجرای خیابانیِ نمایش آخوندکُشی بر می‌گردند.

انقلابیِ متعهد به منشورِ جهانی‌شده‌ی #زن_زندگی_آزادی می‌داند که خشمِ مقدس، اگر بعد از پیروزی به خاموشی نگراید؛ جهل مقدس است.

برای انقلابیِ متعهد به انقلاب مهسا، مرگ بر خامنه‌ای، باید به معنای آرزوی دستگیری و محاکمه‌ی علی خامنه‌ای باشد؛ فرصتی که مردم لیبی از دست دادند؛ چرا که خوی عشیره‌ای و کین‌توزیِ قبایلی، غالب شد و دست هیچ آرنتِ عربی به قذافی نرسید.

آیا ایرانیان می‌خواهند خود را از یک فرصت تاریخی برای فهم ذهنیتِ شیعی ـ طاعونی که خصوصاً از صفویه به بعد دچارش بوده‌اند ـ با آخوندکُشی، از دست بدهند؟ در فردای براندازی، ده‌ها منبع زنده، در اختیار انقلابیون خواهند بود که محاکمه‌ی هر کدام، برای مردم ایران ـ از جمله همان‌ها که ذکرشان رفت ـ فرصتی خواهد بود برای بازاندیشی و پرسش.

 

 

بیست‌وسوم اسفند ۱۴۰۱

فیروز شادمان

 

* کاراکتر متوسط را قبلاً توصیف کرده‌ام:

کارمندانی که وقتی به بازنشستگی می‌رسند؛ سیصد روز مرخصی‌ طلب دارند. از مرخصی‌ استعلاجی حتی در اوج مریضی استفاده نمی کنند. کارمند مادرزاد. راضی به رضای خدا (فلج کودکان واکسینه نشده؛ زورگیری جلو چشم مأمور، مهاجرت و هر مصیبت دیگر). شاکر، ذاکر حتی با واکر! گوسفند خدا و ارباب.

* https://t.co/67VBrhiVaT

** به معنای این نیست که تمام ثروتمندان این کشور، باید برای محاکمه آماده باشند.

 ***https://firoozname.blogspot.com/2023/03/blog-post.html?m=1

 

Tuesday, March 14, 2023

فره ایزدی، استیک و یوگا

«فرّه ایزدی، استیک و یوگا»

 

مناظره‌ی الهه بقراط و آرش جودکی، یک نقطه‌ی عطف در کارنامه‌ی سیما ثابت است. این مناظره، باید از ابعاد مختلف، تحلیل شود.

بحثِ در مورد دو نیرویی است که عمیقاً خواستار نابودی جمهوری اسلامی‌اند؛ اما ناخواسته، به عواملی برای استمرار جمهوری اسلامی بدل شده‌اند و همچنان به جسد این رژیم، تنفس دهان‌به‌دهان می‌دهند:

۱) جمهوری‌خواهانی که پهلوی‌فوبیا دارند - طبعاً نه آرش جودکی.

۲) پهلوی‌دوستانی که از شاهزاده شازده‌ترند؛ مثل خانم بقراط گرامی.

 

متنْ در حقیقت شرحی بر حرف‌های یک فیلسوف سیاسی است؛ به زبان «روانکاوی اجتماعی» ضمن ارجاعاتی به «جامعه‌شناسی تاریخی» و الهیاتِ زبان.

الهه بقراط به‌تکرار می‌گوید رضا پهلوی «فراجناحی» است؛ اما متوجه نیست که اگر این‌‌گونه است؛ باید اسمش در هر فهرستی باشد که زیر چتر «زن، زندگی، آزادی» برای برانداختن ج‌ا تلاش می‌کند.

خانم بقراط که برای این بچه بازی‌ها وقت ندارد؛ اما مگر می‌شود این را هم انکار کرد که تبارِ صفتِ فراجناحی به عمامه می‌رسد و معنی آن «ماوراء جناح» است؛ یک مقام قدسی؟ و خانم بقراط هیچ‌کسی را شایسته‌ی آن نمی‌داند که نامش در کنار «شاهزاده» دیده شود. انتقاد او از اعلی‌حضرت این است که چرا فرّه ایزدی‌اش را نادیده می‌گیرد و با آدم ناشناسی مثل «أبدالله محطدی» که «کسی او را نمی‌شناسد» منشور امضا می‌کند - نشناختنْ این‌جا فقط «به رسمیّت نشناختن» نیست؛ به حساب نیاوردن است؛ نادیده گرفتن؛ و - تعارف که نداریم - داخل آدم ندیدن.

در دوران «زن، زندگی، آزادی» فراجناحی یعنی کسی که به تمام گروه‌های معتقد به این مانیفست دست دوستی می‌دهد. پس هر فهرستی بدون نام او ناقص است.

از منظری روانکاوانه، موقعیت خانم بقراط مصداق «انکار» است؛ دفاعی نابالغانه و بدوی. این انکار ادامه‌ی انکار ۵۷ است: انقلاب پنجاه و هفت نباید اتفاق می‌افتاد. گُهی بود که مردم خوردند.

از زمین و آسمان مرغ و مسما می‌بارید اما مردم، هوسِ گُه کردند تا جایی که در ماه هم 💩 می‌دیدند.

این مایه انکارِ «گسست فرهنگی» وقتی موجب حیرت می‌شود که واژه‌ی «گسست» بدون هیچ ملاحظه‌ی پدیدارشناسانه و با بی‌اعتنایی کامل به تبارشناسی واژگان، چندین بار در گفتار خانم بقراط تکرار می‌شود.

انکار انقلاب ۵۷ در طول ۴۴ سال، در آغاز فقط یک «وسواس»* بود. با وجود شواهدِ آشکار، از آن‌جا که این وسواس، بر خلاف دیگر انواع آن «ایگو-پسند» بود؛ به «باورِ بیش بها داده شده» رسید و دست آخر «هذیان»* شد‌؛ یک هذیان جمعی. در میان کثیری از ایرانیان، جمهوری اسلامی، یک تعطیلات ۴۴ ساله در عزای سلطنت است؛ نزدیک به نیم‌قرن عزای عمومی.

خانم بقراط برای این عزاداریِ طولانی، از کلمه‌ی «گسست» استفاده می‌کنند؛ که مشخص نیست مقصودشان «گسست تاریخی» است و یا «گسست فرهنگی».

 در تحلیل گفتمان‌های فلسفه سیاسی، گسست تاریخی مفهومی است که باید در استفاده از آن،  بسیار محتاط بود. گسست تاریخی تقریباً هرگز به طور کامل اتفاق نمی‌افتد و اگر روی دهد؛ بازگشت به گذشته همان‌قدر ساده‌انگارانه است که احیای امپراتوری اینکاها.

گشاده‌دستی خانم بقراط در مصرف این کلمه، ابداً محمل خوبی برای انکار پیش‌گفته نیست. گویا از نظر خانم الهه بقراط، مشروطه هم اگر گسست باشد؛ از جنس گسستِ ۴۴ ساله‌ی همچنان جاری است و راه محوِ این گسست هم بازگشت به دوران ظل‌الله است و لا غیر! نه امامی آمده و نه آیت‌الله العظمایی رفته! این که از خربزه‌ای که قدیم‌ها پرشیا بود و اخیراً ایران شده (گویا ایران‌ساز که می‌گویند یعنی همین و حکیم توس از «شاه بابا» یاد گرفته به ممالک محروسه بگوید ایران) به لطف ۴۴ سال چپاول، تقریباً چیزی باقی نمانده است؛ مسأله‌ی خانم بقراط نیست.

اگر بخواهیم با آسان‌گیری، متأخرترین گسست در تاریخ معاصر ایران را انتخاب کنیم؛ تنها  مشروطه است که تقریباً همه‌ی معیارهای لازم را برای مفهوم «گسست» دارا است. و گسستِ پیش از مشروطه، نه شکل‌گیری سلسله‌ی صفوی است ـ محبوب طیفی از ایرانشهری‌های «حاج دکتر سید» ـ و نه حتی حمله‌ی مغول. نزدیکترین گسستِ تاریخی به مشروطه، حمله‌ی قرن هفتم میلادی است.

چندان محتمل نمی‌دانم که مقصود خانم بقراط از «گسست» گسست فرهنگی باشد؛ اما اگر هم چنین مفهومی را مراد کرده باشند؛ با تمام احترام باید از ایشان خواهش کنم اسطوره‌ی اصحاب کهف را بخوانند و اگر شرحی روان‌کاوانه از آن یافتند؛ حتماً مرور بفرمایند.

در ۴۴ سال گذشته، ایران لااقل ۴۴ گسست مهلک، شکوهمند، شرم‌آور و خفت‌بار فرهنگی را تجربه کرده است. گسست‌های نسلیِ تجربه شده در ایران، نه تنها والدین که پژوهشگرانِ داخلِ ایران را هم حیرت‌زده کرده است؛ و طبیعی است که خانم بقراط، با چمدانی که سال ۵۷ بسته و هنوز باز نکرده است؛ نتواند درکی از این تغییرات داشته باشد.

این از سر نکوهش نیست؛ خانم بقراط امکان زیستن در ایران نداشته و احتمالا منابعش برای آگاهی از تغییرات نسلی، تعدادی هم‌فکر ایشان بوده‌اند که اطلاعاتی مخدوش و سوگیرانه را که آفتِ رؤیابافی و تحریف، اعتبارشان را زایل کرده است به ایشان رسانده‌اند.

 

فیروز شادمان

بیست‌وسوم اسفند ۱۴۰۱

 

* Obsession

** Overvalued Idea

*** Delusion

Ego Syntonic


Sunday, March 5, 2023

گونه‌ای دیگر از اسلام سیاسی

«گونه‌ای دیگر از اسلام سیاسی»

نمونه‌ی موردی: شیخ‌الاسلام، مولانا عبدالحمید اسماعیل‌زهی

(زیرعنوان: مرافقت یا مراقبت؟)

با یادی از جواد طباطبایی

 مقدمه اول:

همچنان که جمهوری اسلامی (حکومت علی خامنه‌ای) در حال کوفتنِ آخرین میخ‌ها بر تابوت اسلام سیاسیِ شیعی است؛ کیلومترها دورتر از ام‌القرای شیعیان جمکرانی ـ طهران ـ در جنوب شرقی ایران، مَردی از خویش برون آمده است که کاری کند و نگذارد اسلام کفن شود؛ کسی که همزمان می‌خواهد این وطن، وطن شود‌. خواننده در این لحظه، زمزمه‌ای آشنا را به یاد می‌آورد که زمانی زبانزدِ خواص بود؛ کم‌کم حرف مردم کوچه و بازار شد و حالا فریادی است که نمی‌شود نشنیده‌اش گرفت: تا اسلام کفن نشود؛ این وطن وطن نشود. امّا سیاست عرصه‌ی آرزو و نفرین نیست.

 مقدمه دوم:

مولوی عبدالحمید، نماینده‌ی ایرانیان اهل سنتی است که می‌خواهند ایران هم بپاید و هم مؤمن به اسلام بماند. او پروتوتایپِ موحدین وطن‌دوستی است که تجسد زبانزد مشهور عرب‌اند: حُبُّ الوَطَن مِنَ الْأیمان.

فکت‌ها:

۱) خامنه‌ای (که ایران برایش به اندازه‌ی چفیه‌ی دور گردن سیدحسن نصرالله ارزش ندارد) در حال رسیدن به عاشورایش است. ایران برای او موضوعیت ندارد؛ او حامل رسالت حسینیِ عصر خودش است. این را رسماً ابلاغ کرده و از اتفاق، این بار نه ۷۲ ریقوی رو به موت و تعدادی کودکِ زرده‌به‌کون نکشیده و اهل حرم؛ که صدها هزار بسیجی و پاسدار دارد. سرنوشت او البته همان است که در سال ۶۱ هجری رخ داد: خامنه‌ای مثل حسین ابن علی خواهد مُرد؛ با حقارتِ تمام. و شیعه که استادِ حماسه‌سازی از فضاحت است؛ حتماً مرگ خامنه‌ای را موضوع اسطوره‌های بسیاری خواهد کرد؛ که برای «ما» اسباب خنده و استهزا است و برای شیعه‌سانان، مظهر اعجاز.

(محض نمونه: «خروج او از مجرای زایمان» و «یا علی» گفتنی که راوی‌اش قابله بود و نقال‌اش حضرت آیت‌الله سعیدی. نقل هگل و تعریض مارکس که یادتان هست؛ حماسه‌های دوم به بعد همیشه کمدی‌اند)

۲) در دیگر سو، تنها نماینده‌ی شاخص در اردوگاهِ سنت، شیخ‌الاسلام است که با هوشمندیِ مؤمنانه، جای خود را در تیم برنده فیکس کرده است: همراهی با «انقلاب زن، زندگی، آزادی».

📜 خواننده‌ای که می‌داند متنْ بر مبنای چه گفتمانی صورت‌بندی شده است؛ به‌فراست در خواهد یافت که برای نخستین بار، شبیه‌سازی‌های ایرانیاسلامی، با زمینِ سفت حضور به هم رسانده‌اند: خامنه‌ای با فضاحت خواهد مرد و عاشورایی که محمدرضا حکیمی منتظرش بود؛ رخ خواهد داد ـ اما نه چنان که علامه‌ی هیچ‌مدان آرزو کرده بود (این عاشورا را عاشورایی دیگر باید؛ که بشورد ببرد) که عاشورایی پایان‌بخش ـ عاشورایی که اربعینش دیگر کارناوال مالش و زیارت و عورت‌نمایی و صیغه نیست.

بحث:

یکم) شیعه‌ی جمکرانی بدیلی برای همآوردی با اسلام سیاسی‌ای ندارد که مولوی رهبر آن است؛ اما چنته‌اش هم خالی نیست.

بگذارید رازی را با شما در میان بگذارم: آیت‌الله کمال حیدری به این دلیل منفور بیت خامنه‌ای شد که سیاستِ دیوانیِ علی بن موسی الرضا - امام هشتم شیعیان -  را در برابر نظریه‌ی ولایت فقیه علم کرد. او خود را در قامتِ غریب‌الغربای توس می‌بیند و برای همین، فقط منتظر یک سوت[ی] از طرف شاهزاده رضا پهلوی است که بلافاصله رسالت تاریخی‌اش را شروع کند. وقتی امام شیعه می‌تواند قائم‌مقام سلطان جائر باشد ـ که دین نرود ـ چرا فقیهِ شیعه دوباره به جایگاهِ پیشینِ خود برنگردد و دوگانه‌ی ظل‌الله/آیت‌الله دوباره حاکم نشود؟

 

📝 چالش متن، از اینجا به بعد، شکل دیگری می‌گیرد؛ مخاطبی که با مفهوم ذهنِ دوپاره آشنا باشد و اهمیت دوآلیته و دایکوتومی را بداند به ناچار به خاطر خواهد آورد که بروزِ اسطوره‌ای این دو کانسپت در نشانه‌شناسی ساختارگرا ـ از جمله، زبان‌شناسی سوسوری ـ تصادفی نیست.

ضرورت است هم اکنون بگویم که نگاه جمکرانی، در بزنگاه سقوط حتی برای مسأله‌ی ظهور هم سوراخ دعا دارد. از همین حالا داریم می‌شنویم: هنوز زمینه‌ی ظهور فراهم نیست؛ اما از آن‌جا که جلوگیری از آتروفی بیضه‌ی اسلام از اصل توحید هم مهم‌تر است؛ ما حتی حاضریم ولایتعهدی دشمن را هم بپذیریم! فقط مشکل این‌جا است که غریب‌الغربای شیعه؛ هر چه که باشد بچه‌شیعه است و اصلِ مترقّی تقیّه، به او اجازه نمی‌دهد عین آدم، واضح و شفاف حرف بزند و بدون لکنت ـ با همان بلاغت و به همان فصاحت که شیخ‌الاسلام از حقوق بهاییان حمایت کرد ـ بگوید:

- اول زن، زندگی، آزادی

- دوم سرنگونی جمهوری اسلامی

- سوم شروع #گفت‌وگوی_ملی که به این دلیل «ملی» است که در پیِ احقاق حقوق جدایی‌طلبان، دگرباشان جنسی و هر گروهی است که زمانی در این کشور «اقلیت» خوانده شده.

 دوم)  شیعه‌ی ایرانی قافیه را باخته است دوستان! اما دیگر قرار نیست این کشور، باز هم شاهد دعواهای سخیف حیدری/نعمتی باشد 

 شیعه‌ی ایرانی

اگر شیعه‌ی ایرانی این‌ها را به ذهنتان بیاورد حساب دست‌تان خواهد آمد:

گریه برای گودال قتلگاه؛ مالش خواهران دینی در راهپیمایی اربعین؛ خودارضایی پشت خیمه‌های عاشورا؛ تریاک کشیدنِ شمر و امام حسین، همان‌جای قبلی. بالا کشیدنِ قند و چای هیأت برای تهیه‌ی پولِ کشتزارهای چادری. غذای نذری با نهایت خلوص و تفکر جادویی: هر چه هریسه‌ی حسینی را با نیتِ پاک‌تری هم بزنم؛ کشتزارم وسیع‌تر می‌شود. هر شب با سینه‌ی زخمی یا فرق شکافته به خانه آمدن از هیأت. سگ رقیه و خرِ ابوالفضل شدن و ...

خام‌اندیشانه است که بپنداریم این گونه‌ی جانوری، به این زودی منقرض خواهد شد. البته در انقراضِ شیعه‌سانان نباید تردید کرد؛ این اتفاق می‌افتد (چون شیعه ذاتاً خودویرانگر است) اما نه به این زودی.

سوم)

ممکن است مثل هانری کُربن، تصور بفرمایید تفکرِ آخرالزمانی در شمار دوآلیته‌‌ها نیست‌ و اسلام ایرانی (به احترام فیلسوف کُربنیِ تازه‌گذشته، بلند بگو: تباه‌هـُم طبا‌طباطبایی و آلِ تباهی!) این بار طور دیگری عمل می‌کند.

اما ذات اسطوره بر تناقض است:

اگر یک ویژگی بخواهد اعجاز بقای تفکر اسطوره‌ای را توضیح دهد همین است که اسطوره با وجود تضاد ذاتی و تناقضی که هرگز از ساختارش جدا نمی‌شود می‌پاید:

⬛️ شیعه می‌داند که فقط در صورتی آقای غایبش ظهور می‌کند که جهان از ظلم و جور در حال ترکیدن باشد. لاجرم شیعه‌ی زاهدِ عادلِ شریف و جمیع حسنات، مانع ظهور است. پس یا باید به فجیع‌ترین شکل کشته شود؛ یا خودکشی کند و یا لگد بکشد زیر پنجره‌فولاد امامِ غریب، و بشود سعید حنایی.

🔺 اگر تا این لحظه خبر نداشتید که بحث در مورد چه فاجعه‌ای است؛ شاید بتوان امیدوار بود که این نام، تکان‌تان بدهد اگر فقط برای لحظه‌ای فکر کنید:

نام قاتل #مهسا_امینی هم سعید حنایی بود.

قاتلان نیکا همگی سعید بودند؛ درست مثل سعید عسکر، آن‌ها هم حنایی!

کسی که حکم به اعدام #مجیدرضا_رهنورد داد سعید حنایی بود؛ که حالا دادستان خراسان رضوی است.

بله ملت عزیز! خامنه‌ای مستظهر به پشتیبانی هزاران سعید حنایی است که قبل از زدنِ هواپیمای اوکراینی وضو می‌گیرند و حورالعین می‌شمارند.

وقتی ادعا می‌کنم که علی خامنه‌ای در حال تکمیل تابوت شیعه است؛ قصدم سرودن شعر نیست! از واقعه‌ای خبر می‌دهم که پیش چشم ما در حال آوار شدن است: علی خامنه‌ای خود را برای حکومت بر جمهوری اسلامی قم و نطنز آماده می‌کند؛ پس قتل خامنه‌ای - اگر اتفاق بیفتد - به هزینه‌ی ایران خواهد بود.

چهارم) شیعه‌ی ایرانشهریِ قاسم‌دوست ـ مثل محمود دولت‌آبادی؛ گرچه «از این نمونه بخواهید باز هم داریم» ـ باید تکلیفش را با ایران روشن کند. و این جا است که جواد طباطبایی، به اندازه‌ی یک زیرتیتر در این جستار کوتاه اهمیت پیدا می‌کند.

 

دکتر سید جواد طباطبایی

می‌رسیم به فیلسوف سیاسی ـ در ایران و جهان فارسی‌زبان، تا ابد داخل گیومه ـ  که خاک بر او خوش. جواد طباطبایی. کسی که می‌خواست خواجه نظام‌الملک صفوی دوم باشد. کسی که بارها و بارها گفت «من ناسیونالیست نیستم» و هر بار که چنین چیزی گفت من یاد برائتِ مارکس از مارکسیسم افتادم؛ که فکت باشد یا جعل؛ وجه استعاری آن مهم است:

📜 هیچ اهمیتی نداشت که طباطبایی خود ناسیونالیست بود یا نه؛ حتی مهم نیست که او پان‌ایرانیست بود یا نبود. او آگاهانه و خودخواسته در تمام طول دوران زندگی‌ جنجالی‌اش، مصباح پان‌ایرانیست‌ها بود و تا آخر هم ماند.

کسانی که مدعی #برانداز|ی هستند و در عین حال، دل در گرو ایرانشهری جواد طباطبایی دارند (و خدا شاهد است که نمی‌دانم چنین موجودات سراسر تناقضی چه‌طور می‌توانند وجود داشته باشند!) چه‌طور نمی‌فهمند که جواد طباطبایی هرگز و حتی زمانی که در رختخوابش بود؛ بیخ گوش همسر محترمش زمزمه نکرد: جمهوری اسلامی باید برود؟

طباطبایی تا آخرین لحظه زندگی‌اش «دکتر سید» ماند. معجونی که هرگز اجازه نداد #متدولوژی_نقل در دستگاه فکری او، جای خود را به روش‌شناسی‌ای متناسب با القاب دهان‌پرکنش بدهد.

 

برآشفتگی شاگردان استاد فقید، جناب دکتر طباطبایی را باید درک کرد. بچه‌شیعه عاشق مدرسه‌ی تیزهوشان است. از همین صغری اگر شروع کنید به خیلی جاها می‌رسید؛ رایج‌ترینش علاقه‌ی آخوندها به نقل قول از گوستاو لوبون؛ یا روسری سر کردن ملکه‌ی بریتانیا در مسجد ایاصوفیه و خر-ذوق شدن مؤمنین. و فی ما نحن فیه، داشتنِ یک شریعتی، سروش، داوری اردکانی، آل احمد ... و دکتر سید جواد طباطبایی؛ فیلسوف سیاسی!

حالا شاید دلیل علاقه‌ی دانیل‌رضا‌ و پاتریشیاسادات‌ها را به کلّاشی پان‌ایرانیستِ علاقمند به جواد طباطبایی بهتر درک کنید:

📝 پیش‌اسمِ ترکیبیِ «دکتر سید» از غوامض تاریخ اندیشه است. در تاریخ فلسفه سیاسی، تنها یک نفر بود که می‌توانست همزمان «دکتر سیّد» باشد و «فیلسوف سیاسی». او علی‌القاعده باید آخرین دکتر سید جهان تشیع می‌بود؛ که البته چنین نخواهد بود. فکر نمی‌کنم شیعه‌ای که از تاج افتخار سیادت نگذرد بتواند عاقبت‌به‌خیر شود‌.

📝 غرض این که شیعه‌ی امام‌رضایی، شراب انگور می‌خورَد اما محال است با رغبت «زهر انگور» سر بکشد. نفرت شیعیان جمکرانی از نایب امام هشتم، آیت‌الله‌العظمی کمال حیدری (همان الأحقر!) دقیقاً به همین علت است. این‌جا است که شیعه‌ی جمکرانی، بخشی از فقه سیاسی شیعه را «انگلیسی» می‌خواند که ریشه‌اش در سیره‌ی امام هشتمِ او است. طرفداران آیت‌الله خامنه‌ای حاضرند فقه سیاسی امام هشتم شیعیان را، به ام‌آی‌سیکس گره بزنند و به خاطر رسیدن به این هدف، حتی به زعامت آخوندی بر خراسان بزرگ تن بدهند که تا پیش از رسیدن به ولایت خراسان، در تمام طول دوران طلبگی‌اش؛ هنری جز حجره‌گرم‌کردن نداشته. علم‌الهدی را ضرورتِ دین خدا به نظام جمهوری اسلامی حقنه کرده است.

 

میدان

تحت تأثیر انقلاب ژینا، زندگی مؤمنانه در ایرانِ سکولار تغییر خواهد کرد. بعید است کسی بتواند در این مورد تردید به خود راه دهد. در ایران سکولار، مرجعیت شیعه جز یک سهم‌بگیرِ نورانی، شأنی نخواهد داشت. اما تلاش مولوی عبدالحمید برای:

اولاً نجات دین اسلام از نابودی و

ثانیاً، حفظ چتری به نام ایران، روی سرِ همه‌ی ایرانیان و دیگر مواضع انسانی و مدرنِ او، باعث شده است که هم‌سنگری مطمئن، ثابت‌قدم و قابل اعتماد انقلابیون باشد. جبهه‌ای که مولوی عبدالحمید در برابر خلیفه‌ی شیعه گشوده است؛ تا همین امروز مستمرترین جبهه با بیشترین قربانی است. باید قدردان این جبهه بود.

 

مراقبت

اگر عنوان را هنوز یادتان باشد؛ می‌دانید که از چه چیزی حرف می‌زنم: در ایرانِ آینده همان‌قدر که برادر و خواهر مراقب هم‌اند؛ همسنگران امروز هم مراقب همدیگر خواهند بود. مراقبت را با این معانی در ذهن مرور کنید: حفاظت از خطر؛ حمایت، تشویق، همدلی، دلداری، سوگواری مشترک و باز هم حفاظت در برابر خطر. و خطر یعنی هر نوع خطری؛ چه زمین‌لرزه باشد و چه موضع‌گیری سیاسی خطیر، نابه‌جا، آزموده شده و شکست‌خورده و مانند آن.

📜 اکنون که گاهِ مرافقت است؛ مخالفِ جمهوری اسلامی، با هر ایده‌ای، همراه، هم‌سنگر، برادر و رفیق ما است. مولوی عبدالحمید نشان داده است که برای رهبری بخشی از ایرانیان که دغدغه‌ی دینی دارند و با نظام فعلی هم نمی‌توانند کنار بیایند شخصی قابل اعتماد است.

📝 نکته‌ی پایانی و بسیار مهم این است که در مراقبت از هم‌سنگر، هیچ‌کس  ژنرال نیست؛ هر کسی تنها یک سرباز است. فرمانده انقلاب برای همیشه ثابت خواهد بود: #زن_زندگی_آزادی

 

➖➖➖➖

خلاصه:

۱) مسلمانان ایرانی اگر بخواهند بخشی از مردم ایرانِ فردا باشند، از همه‌ی حقوق شهروندی برخوردار خواهند بود.

۲) در ایران فردا هیچ گروهی #اقلیت شمرده نخواهد شد؛ بزرگترین هدف انقلاب ژینا این بود و همین خواهد ماند: هیچ شهروندی نباید به  هیچ دلیلی احساس اقلیت‌بودگی کند. احساس کمینه‌گی می‌تواند منشأ ناامنی باشد؛ و از آنجا که بالاترین وظیفه یک حکومت، تأمین امنیت در تمامی ساحات آن است؛ تقسیم‌بندی طبقاتی بر اساس تعداد، نمی‌تواند پذیرفته شود.

۳) پس هیچ گروهی با هر ایده و تعداد، حق ندارد خود را در موقعیت فراتر ببیند و دیگری را به تمکین وا دارد. ایران فردا رنگین‌کمانی است که کیان گفت؛ مرزی میان طیف‌های رنگ، وجود ندارد. رنگین‌کمانی به نام ایران.

  

دهم اسفند ۱۴۰۱

فیروز شادمان

➖➖➖➖

پانوشت‌ها را شب هزار و دوم خواهم نوشت.

ما و انتخابات مجلس - بخش دوم

  ما و انتخاباتِ مجلس (بخش دوم)   ✍ ف یروز شادمان   ▫️ نگاهی تحلیلی به رأی‌ریزی در حوزه‌ی انتخابیه‌ جنوب استان ایلام   انتخابات در ...