Wednesday, May 24, 2023

دوم خرداد و اعتماد‌به‌نفسی که خاتمی به خامنه‌ای داد

 

«دوم خرداد

و

اعتماد‌به‌نفسی که خاتمی به خامنه‌ای داد»

 

۱) شاید برای نسل جدید که علاقه‌ای به تحولات هِرم قدرت در جمهوری اسلامی ندارد؛ هلهله‌ی اصلاح‌طلبان برای مردی دادخواه، که از خونخواهی زن و فرزند مقتولش شروع کرد و به عنصری مؤثر علیه تمامیت جمهوری اسلامی رسید؛ صرفاً یک بهره‌برداری سیاسی به نظر برسد. مسأله اما ریشه‌دارتر از تاریخ ۴۵ ساله‌ی اخیر است.

۲) اصلاح‌طلبی در جمهوری اسلامی، از آغاز به هدفِ مشغول کردنِ مردم ایران به یک دوگانه‌ی مرسوم (چپ و راست) نبود. اسلام سیاسی (اگر چیزی به عنوان اسلام غیرسیاسی اساساً وجود داشته باشد) همیشه دو تاکتیک پیش‌برنده داشته است؛ أَلنصر بِالرعب و سر بریدن با پنبه! رد سابقه‌ی اختلافات «روحانیت» و «روحانیون» به تاریخی بسیار قدیم‌تر از دوم خرداد ۱۳۷۶ می‌رسد. مطالعه‌ی شیوه‌های تقابل این دو نگاه، از اعدام شیخ فضل‌الله تا وادار کردنِ نایینی به اظهار ندامت از رساله‌ی تنبیه و تنزیه، توبه‌نامی‌خوانی شریعتمداری در تلویزیون و حصر منتظری و... برای شناختن مناسبات قدرت در شعبه‌ی دوم اسلام ضرورتی همیشگی است. بدون شناخت دقیق این مناسبات، نمی‌توان دریافت که سوت و کف و هورای تاجزاده و خاتمی‌چی‌ها برای حامد اسماعیلیون، نه پوستِ خربزه‌ی اصلاح‌طلبان، زیر پای او و دوستدارانش، که چاه ویل جمهوری اسلامی، پیش پای همه‌ی مخالفان این رژیم است.

۳) دوران ریاست‌جمهوری علی خامنه‌ای تا زمان پوشاندن ردای ولایت فقیه بر تنِ علیل او، عرصه‌ی یکه‌تازی اکبر هاشمی رفسنجانی بود. رفسنجانی مسئول مستقیم اداره‌ی جنگ، در قامتِ رییس مجلس شورای اسلامی، دومین مرد قدرتمند ج‌ا پس از خمینی بود و خامنه‌ای رییس‌جمهوری تشریفاتی؛ که نه نزدِ خمینی محبوبیتِ نخست‌وزیر را داشت و نه در اذهان عمومی به اندازه‌ی «اکبرشاه» جدی گرفته می‌شد. البته او خطیب مورد تحسین امت حزب‌الله بود و در مراسم افطار و افتتاح‌های رسمی و سفرهای خارجی، آدم فوتوژنیکی هم به حساب می‌آمد. گاهی از ویکتور هوگو حرف می‌زد و آن‌جا هم که مُشتی کدکنی و سادات‌ناصری و مشفق و اوستا برای حبذاگویی در کنگره‌ی حافظ و زِر-نوشته‌خوانی در شبکه‌ی دو تلویزیون سنگ تمام می‌گذاشتند‌؛ حافظ‌شناس هم می‌شد. غرض این که در عالم سیاست کسی دُزد دستش نمی‌داد که به دوستاق‌خانه ببرد؛ اما ویترین‌پرکنِ خوبی برای نظام مقدس می‌بود.

۴) القصه، تا پیش از «خون گریستن» در آن جلسه‌ی مشهور خبرگان؛ خامنه‌ای سایه‌ای محو بود. در سال‌های ریاست‌جمهوری رفسنجانی هم، هنوز بینِ خون گریه کردن و حمام خون راه انداختن، گرفتار شکیّاتِ مبطلی، که برای سِحر نفوذ «اکبرشاه» در تمام ارکان قدرت، کاری از پیش نمی‌برد. سپاه پاسدارانی که جنگ را با خِفّت باخته بود؛ هنوز به لطف تبدیل «قرارگاه خاتم» به «کارتل» فساد و رانت، «دولتِ تفنگدار» نشده و مثل سرطان به تمام سلول‌های کشور دست نیانداخته بود‌.

۵) روبه‌رو شدن با رییس‌جمهوری مثل خاتمی، پس از نزدیک به دو دهه تحمل رفسنجانی، شروع تلاش خامنه‌ای برای خروج از سایه‌ی رقیب دیرین و همیشه پیروز بود. خاتمی برای خامنه‌ای همه‌ی شرایط لازم برای توسری خوردن را داشت و این همه‌ی چیزی بود که خامنه‌ای نیاز داشت: ملیجکی برای تفریح  و تنبیه؛ تا جایی که منتخب بیست میلیونی را شاه سلطان حسین نامید و سرداران و علما و فضلا قهقهه سر دادند و از ملاحت فقیه مشعوف شدند.

📝 انتخاب محمد خاتمی کلاه گشادی بود که جمهوری اسلامی سرِ تمام مردم گذاشت. طرفه آن‌که، همان کسانی پیرامون خاتمی و رجاله‌های اطرافش برای دست‌بوسی و عرض ارادت صف بستند که تا چندی پیش از «خدعه» خمینی شکایت داشتند! اعضای کانون نویسندگان ایران تا دفتر مهاجرانی هم رفتند. ملی‌مذهبی‌های تکفیر شده توسط خمینی، برای اظهار مراتب چاکری و نوشیدن چای با سیّدِ خندان و درج مصاحبه‌ای با روزنامه‌های زنجیره‌ای ـ از جامعه و توس تا شرق و خرداد و صبح امروز ـ سر و دست می‌شکستند. انگار نه انگار که رفسنجانی در خطبه‌های نماز جمعه تهران در توصیف همان‌ها گفته بود «روی‌شان زیاد شده بود؛ گفتیم کم کنند!».

(کسانی که در روزنامه‌های زنجیره‌ای، زرده به کون کشیدند؛ فوج‌فوج به خارجه اعزام شدند و حالا در تمام رسانه‌های جریان اصلی، منبع اخبار سیاسیون و اهل آکادمی شده‌اند؛ اصلاح‌طلبانی که هنوز عاشق عاقدِ اصلاحات‌اند)

📜اصلاح‌طلبیِ اصحاب باران - یاران آشکار و پنهان خاتمی - اژدهایی خفته است؛ نمرده، که از غم بی‌آلتی افسرده بود و همیشه مترصد فرصتی که دوباره دست نوازشی از اربابان قدرت بر سرش احساس کند‌. دریغی از این کُشنده‌تر نیست که در روزهای اعدام و شکنجه و حبس و در اوج استیصال جمهوری اسلامی، کسانی به این جماعت بی‌آزرم و عاری از شرف اعتماد کنند که برای خلاصی ایران از طاعون پس از ۵۷، زجرها کشیده و هزینه‌ها داده‌اند.

 

فیروز شادمان

دوم خرداد ۱۴۰۲

ایران

Tuesday, May 16, 2023

تکلیف ما با اسلام - به بهانۀ انتخابات ریاست جمهوری ترکیه

 

«تکلیف ما با اسلام»

(به بهانه‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری ترکیه)

 

از قول محمد می‌گویند: دانش اگر در ثریا هم باشد مردمانی از قوم پارس به آن دست می‌یابند. دقیق گفته است؛ اما نه به این دلیل که ایرانیان باهوش‌اند؛ آنان «عربی» نمی‌دانند و همین بالاخره از سِحرِ محمد نجات‌شان خواهد داد.

1.  محمد می‌دانست که جادوی کلمات، تا ابد، ذهنِ عرب را از تشکیک در *معنا* باز می‌دارد؛ سِحری که در ترجمه‌ی قرآن، تقریباً به طور کامل باطل می‌‌شود.

(حالا کو تا اعراب بفهمند ظهورِ محمد شروع «عهد جاهلی» بود نه پایانش و قرآن متنی اهریمنی که محال است در آن «رضایت» ببینید بدون ارتکاب قتل. قرآن کتاب «خشم» و «لذت» است. اصالتِ غریزه‌ی مرگ - تاناتوس - و اصلِ لذت. کتابِ ژوییسانس. توضیح خواهم داد.)

  🖌 اظهار فضل عده‌ای از بچه‌شیعه‌ها - جماعتِ نسوانْ بیشتر - این اواخر شده بود: "کدوم یکی از ما قرآن رو به فارسی خونده؟" که یعنی اگر ایرانی قرآن را می‌فهمید الآن توکیو پایتخت‌مان بود! باعث خوشحالی بود. عرض می‌کنم چرا.

این که احمد خاتمی می‌گوید منشاء شعار زن، زندگی آزادی آیات نورانی قرآن است؛ حرف دقیقی است. از نور آیات که بگذریم؛ زن ایرانی با قرآنِ فارسی است که به کشتزاری‌اش پی می‌برد. و بُرد!

عجم باید به اندازه‌ی ملاهای طالب غرق زبان عربی شود که بتواند قرآن را درست و دقیق بخواند و به کار ببرد‌. بوعلی (و نه پورِ سینا) چنان دلباخته‌ی قرآن بود که با آن همه قدرتِ تَفَلسُف، نتوانست خرقه‌ی تسلیم را وانهد و عریان شود! او آن‌قدر عربی می‌دانست که به آن زبان، هم در ـ طب ـ کتاب بنویسد و هم در فلسفه. اعجاز کلامی قرآن حتی از هوش بوعلی هم قوی‌تر بود.

2.  خاصیت سرکنگبین این هم هست که بفهمانَد از ترکیب «ایران» و «اسلام» مُلا در می‌آید؛ که نه اسم مکان است و نه نام یک دین. بی‌وطنی است که انگل‌وار از میراث باهوش‌ترین ملایان هر عصر تناول می‌کند (باید در نظر داشت که ظهور انسانی با هوشِ کمی بالاتر از متوسط در میان ملایان، حتما حاصل جهش ژنتیکی است. این جهش یقیناً کار الله است و یکی از راه‌های اثبات وجود او: کنزِ مخفی تاب مستوری ندارد.)

مُلا به ریش‌هایش دست می‌کشد.

رنگ سیاه ۱۳۷۶ و بنفشِ ۱۳۹۶ با نظمی خاص به میان سفیدی دویده‌اند. در اولی، بلاهتِ آشکار، به «معصومیت» تعبیر می‌شود و حماسه‌ی دوم خرداد را، به رغمِ سیادتِ - حرام‌زادگی مقدس - خلق می‌کند؛ اما دیاثتِ دومی به خط غبار، روی دانه‌دانهْ ریشه‌های سفید-بنفش‌اش نوشته شده است. و برهان نظم، این‌گونه فنی و فلسفی اثبات می‌شود! مؤمن قانع می‌شود که به شکلی کاملاً «منظم» به فاک رفته؛ پس «الله» هم واجب‌الوجود است و هم به شکلی منظم، عادل! با هر اشاره‌ی ملا به الله، یک حوری می‌کشد پایین‌. مؤمنین به معاشقه‌ی الله و ملا نگاه می‌کنند - بدون قصد لذت!

3.  بارها از خودآزاری ۱۴۰۰ ساله‌ی ایرانیان گفته‌ام؛ با اسلام. اضافه کنم که مردم ایران، در آغاز از ترسِ این‌جهانی به اسلام تن دادند - می‌خواستند جان به در ببرند. اما بعد چنان در نقش فرو رفتند که ترس آن‌جهانی، ذکرِ روز و شب‌شان شد. آن‌چنان در خود فرو رفتند که می‌توانستند «ولا الضاااااااالین» را روزی ۱۷ بار و هر بار ۱۷ ثانیه طولانی‌تر از قبلی بکشند و مثل خر کیف کنند از عربی‌دانی!

«دانش» دشمنی خطرناک‌تر از دین ندارد؛ سعد بن ابی وقاصِ این جهادِ دائمی بین دین و دانشْ اسلام عزیز است.

4. محمد بی‌راه نگفته بود که «اسلام آخرین دین است و او آخرین پیامبر». دین اسلام کامل‌ترین مجموعه‌ی شرور تمام ادیان است. شری نیست که نشود از طریق قرآن به آن رسید. قرآن به معنای واقعی معجزه است: هیچ متنی تا این حد قابل تبدیل شدن به دائرةالمعارفِ شرور نیست. شنیع‌ترین جنایات را می‌توان با استناد به قرآن مرتکب شد. اگر مؤمن بخواهد به دختر شش ماهه‌اش تجاوز کند؛ حتماً مجوزش را در قرآن کریم پیدا می‌کند.

🖌  اگر به فرض محال، انجام جنایتی در قرآن منع شده باشد؛ جادوی محمد این قابلیت را دارد که عین «جواز» عمل کند و بلکه بر شنیع‌ترین افعال ردای تقدس بپوشاند.

5.  می‌پرسید که مسلمانان چه اصراری به زندگی تروماتیک دارند؟

پاسخ در قرآن است: زیباترین حوریان نصیب مؤمنانی می‌شوند که زیباترین دشمنان را کشته باشند. پاداشِ درخور به جنایت علیه بشریت؛ همان «جهاد» که یک از ده فرع دین است؛ روی کاغذ، نه پاپیروس!

 داستانی که کاغذهای سوخته‌ی کتابخانه‌ی گندی‌شاپور روایت کردند؛ آن‌چنان از خاطره‌ی ملی پاک شد که «زیارت‌نامه» به این مقام رسید که به خط طلا نوشته شود و روی دیواری از طلا، زیر گنبدی از طلا نصب شود و مردم مکرر بخوانند. مردمِ حافظ‌پرستی که وقتی پای تقدس به میان می‌آمد - تا مسلمان‌تر، آقاتر و باسوادتر به نظر برسند - هر روز (تا همین شهریور ۱۴۰۱) در مسابقه‌ی تعریف و استعراب،  در حال سگ‌دو زدن می‌بودند.

📜 سخیف‌ترین نثرهای ادبیات عرب زیارت‌نامه‌های شیعیان است.

(همین‌جا اضافه کنم که داستان «تحدی» از مهم‌ترین شیادی‌های پیامبر مسلمانان است. مبارزه‌جوییِ محمد در مورد قرآن.

کتاب محمد، هر عربی را در چند ثانیه مسحور می‌کند. برای عرب‌زبان، قرآن یک دعوت همیشگی است به خواندن. به نظر من، معنای اسلام تسلیم شدن در برابر قرآن است. و قرآن این توان را دارد که هر عربی را سر جایش متوقف سازد و هر عربِ ساکن و آرامی را در کسری از ثانیه، به خطرناک‌ترین موجود روی زمین بدل کند. اما به چه مناسبت، یک هندو یا فارس و ترک باید بتواند  کتابی هم‌پایه‌ی قرآن به عربی بنویسد؟ مگر خودِ محمد می‌توانست همان «انجیل»ِ - به ادعای پیروانش - تحریف‌شده را به لاتین بخواند؟ چه رسد به ««نوشتن»ِ کتاب‌هایی در حد عهد عتیق به عبری؛ به اوستایی، آلمانی و خط را بگیر و برو! تحدی تصریحی بر این امر هم هست که محمد در زمان شروع خطابه‌هایش هرگز به دنیای نا-عرَب فکر نمی‌کرد)

6. عرض می‌کردم که جهاد همه‌ی اسلام است. هیچ چیزی در این دینْ بالاتر از جهاد نیست. «جهاد با نفس» شعارِ مؤمنان است؛ اما از همان صدر تا ابد، در حد شعار می‌مانَد. آن‌چه اصل است و مقدس، جهاد در راه خدا است.

«مقدس» بودنِ «جهاد» به جنگِ نبوت با نبوت تقدس بخشید و فجایع صلیبی را خلق کرد. *جهاد این‌قدر نزد الله عزیز است که وقتی چکاچک صلیب و سیف را می‌بیند به ارگاسم می‌رسد.*

مؤمن اگر بخواهد روی هیتلر را کم کند و میلیون‌ها نفر را به کشتن بدهد تا حضرت حجت، جهان را در حالی که خون به رکاب اسبش رسیده از عدل و داد پر کند؛ کافی است بگوید «بسم الله».

7. هرگز نتوانستم بفهمم منظور نویسندگان از «تمدن اسلامی» چیست. اسلام انگل تمدن‌ها است؛ نمی‌تواند تمدن‌‌ساز باشد. این دین برای اثباتِ سروریِ خود و بردگیِ دیگران، وظیفه‌ی خود دانسته که با هر جلوه‌ای از تمدن و فرهنگ با ستیزه‌جویی روبه‌رو شود. فقط یک ملت اسم ببرید که در مسیرِ توسعه/تجدّد، به سدّ سدید اسلام بر نخورده‌ باشد. مهم‌تر: یک کشور عربی اسم ببرید که توانسته باشد خشت روی خشت بگذارد بدون باج دادن به الله و بندگانش - که خود را خدای عالمیان می‌دانند چون مسلم‌اند و حنیف! بِأَیّ ذَنبٍ قُتِلت خودْ مُذنِب است؛ در قتل.

[خبر نداشتم و طبعاً نخوانده بودم؛ به لطفِ دوستی شاعر و نویسنده، فهمیدم که روضه‌ی «تقدس» و «ایمان» را ـ پویا ایمانی ـ خوب منبر رفته. یکشنبه روزی بوده انگار؛ در کافه‌ای حوالی کلیسای وانک. آن‌چه من  به مددِ فروید و لکان سعی داشتم بفهمم و بفهمانم؛ او فیلسوفانه نوشته است و با قلمی خوش (خداش با همه‌ی حوریان بخواباناد). یافتنِ جستار مهم او پیرامون تقدس در اسلام و ایمان در مسیحیت نباید کار سختی باشد. مختصر این که در اسلام عنصر «ایمان» جای خود را به مفهوم متزلزلِ «تقدس» می‌دهد. داستان از این‌جا به بعد است که متفاوت می‌شود و به خردگریزیِ اسلام می‌رسد]

 

📜 انقلاب انقلاب‌ها

در روزهای پایانیِ #انقلاب۱۴۰۱ این بارقه در دلم تابید که مردم افغانستان برای دفن اسلام، ۴۴ سال وقت تلف نخواهند کرد. جدا از تجربه‌ی نفرینیِ همسایه‌‌ی غربی؛ آن‌ها به صبوری و فراخی هم‌تباران ایرانی نیستند. مردم افغانستان عموماً کم‌طاقت‌اند و تصمیم آخر را همان اول می‌گیرند: می‌جنگند (اهل پارس در این مورد شیرازی اصل‌اند: حال ندارند!).

📝 مردم افغانستان، پُرشتاب‌تر از ایرانیان، با میراث «پیامبر رحمت» خداحافظی خواهند کرد. مسیر البته آسان نیست. مردم هیچ‌یک از امارت‌های عضو سازمان کنفرانس اسلامی، به اندازه‌ی افغان‌ها برای تجربه‌ی «اسلام واقعی» اشتیاق ندارد. افغان‌ها مؤمن‌ترین مردم در میان تمام اقوام امّت اسلام هستند.

(همین جا باید گفت که خیانتِ اردوگاه چپ در حق افغانستان از همه‌ی فجایع عصر استالین شریرانه‌تر است: حمله به تجددی نوپا، که در بهشت سلفیّون، به یُمنِ پادشاهیِ دادگرانه‌ی ظاهرشاه، می‌خواست کشوری شگفت‌انگیز را به جهان معرفی کند. افغانستانی که برای تبدیل شدن به ایرانِ دهه‌ی سی تا پنجاه، ایران‌تر بود.)

8. پیش از ادامه‌ی متن، باید موقفی را با شما در میان بگذارم که به باور من باید فرض بنیادین تمام نقدها به #اسلام_ایرانی باشد؛ فرضیه‌ی صفر:

📜 ایرانیان چهارده قرن روی اسلام کار کردند شاید آن را «ایرانی» کنند و هر چه بیشتر تلاش کردند؛ مسلمان‌تر شدند.

صدها قرآنِ پارسی سروده و نوشته شد؛ اما بیرون از کاغذ، زور «الله» از «پروردگار» بیشتر بود؛ از میدان نبرد تا رختخواب؛ مِن المهد الی اللحد (اما زنگ و ظرافت و فصاحتِ «ز گهواره تا گور» کجا!). قرآن‌های فردوسی، نظامی، مولانا و حافظ و سعدی و ده‌ها نابغه‌ی دیگر، روی طاقچه‌ها در کنار مصحف نشستند و تا سفره‌ی هفت‌سین هم آمدند اما هرگز قدمی بیرون از دیوانِ محمد برنداشتند.

9. نوع بشر برای این که درستیِ این فرضیه‌ را ثابت کند قربانیان بسیار داده است. بعد از هزاران قتال و قصاص و تجاوز با نازنامِ جهاد، ناسازگاریِ اسلام با زندگی اثبات شده است؛ اما مؤمنان ناامید نمی‌شوند.

10. مؤمن با «یأس» میانه‌ای ندارد. برۀ مفلوکِ‌ کرم‌زده‌ای که ایمان به «لَا تَقْنَطُوا» چنان مدهوشش کرده که ایوب باید بوق بزند (روایت است که محمد این آیت را بسیار دوست می‌داشته). مستِ «و َلَا تَيْأَسُوا» به امید سکس‌های پنجاه هزار ساله‌ی بغداد تا ری. وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبکَ فَتَرْضَى‌!

🔳 مؤمن بنده‌ی ژوییسانس است و این تازه شروع ماجرا است و پایان مقدمه‌ای که معلوم نیست متن‌اش دست‌آخر چه عنوانی خواهد داشت. 

انتخابات پارلمانی و ریاست‌جمهوری ماهِ مه ۲۰۲۳ در ترکیه، نشان داد که خطبه‌های اردوغان، نوعثمانیست‌ها را از میراث آتاتورک دور کرده است. زورِ اسلام بر نجابت و تجددخواهی نوکمالیست‌ها چربیده و ردای سلطان سلیمان بر قامت اردوغان، هوش از سرِ ترک‌های آناتولی برده است. ترکیه می‌توانست - هنوز هم فرصت دارد - با انتخاب کمال قلیچدار اوغلو، پندار سروری بر جهانِ مفلوک اسلام را  کنار بگذارد و دموکراسی سکولار را برگزیند و نه تنها خود را در مسیر رستگاری - آزادی و برابری - قرار دهد که الگوی همسایه‌ی هم‌سرشتِ شرقی شود. ایران یک بار «عصر تنظیمات» ترکان را زمینه‌ی انقلاب مشروطه کرد و بعد همان را به اسلام باخت. هنوز هم می‌توان امید داشت که تجددِ ترکی، به یاری نوسازی ایرانی بیاید و دو ملّتِ دوست را سرمشق مردم خاورمیانه کند.

آیا پیوند خجسته‌ای که آتاتورک و رضاشاه بستند دوباره احیا خواهد شد؟

 

فیروز شادمان

Tuesday, May 9, 2023

ره‌آورد آخن

 

«ره‌آورد آخن»

 

خوش‌اقبال بودم که در یک جست‌وجوی اینترنتی، با توییت خانم فروغ کنعانی از نشستِ آخن آگاه شدم. هراس کنعانی از قضاوت و آماج ناسزا شدن کنجکاوم کرد و مطالعه‌ی توییت‌های کاربران مطمئنم؛ که این کنش‌گر سیاسی، باید منتظر نقد و حتی حملات جدی طیفی از «فعالان توییتری» باشد. درخواست‌های زیر توییت عموماً نرفتن و با «اینا» ننشستن بود؛ و بخشی هم که با دلخوری اجازه داده بودند خانم کنعانی در نشست حاضر شود میل داشتند که در همان یکی-دو راند اول، فک آرش جودکی و جمجمه‌ی مهدی فتاپور را استاد کند! حتی دیدم بانویی از کاربران مؤثر توییتر هم در این ورطه افتاده و تعابیری ناخوش به کار برده بودند که ابداً در شأن «زن، زندگی، آزادی» نبود. مقایسه‌ی واکنش‌های کاربران منتسب به پادشاهی، پیش و پس از نشست، در زیر توییت خانم کنعانی، تصویری دقیق از کشمکش‌های توییتر فارسی و تفاوتش با دنیای بیرون ارائه می‌دهد. کنش‌گر سیاسی دیگر نمی‌تواند که در تحلیل‌اش از وقایع میدانی، دیوارنویسی در روز روشن را با لایک و ری‌توییت هم‌تراز ببیند.

پیش‌تر هم استدلال کرده‌ام که مناسباتِ حاکم بر شبکه‌های اجتماعی، دست‌کم در توییتر فارسی، این فضا را چنان از ریخت انداخته که عملاً هر استفاده‌ای از آن، جز انتقال تحولات میدانی و مخابره‌ی اخبار غیر رسمی، اما موثق، نمی‌توان از آن انتظار تولید فکر داشت. فضای توییتر فارسی، با تلاش منسجم ارتش سایبری جمهوری اسلامی و بی‌درایتیِ کاربران اهل فکر، چنان به گَندِ خشم و پرخاش و دشنام آلوده است که گفت‌وگو در آن ممکن نیست - جز موافق با موافق و رفیق.

آرش جودکی در بخشی از گفت‌وگو از مخاطبان می‌خواهد که تحولات خارج از ایران را اصلاً جدی نگیرند. اگر بخواهم آن را تعدیل کنم؛ با خضوع اما قاطعانه می‌گویم که توییتر فارسی، به دلایلی که گفته شد و ده‌ها دلیل روشنِ دیگر، در تسلط مطلق وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است. مطلقاً نباید آن را جدی گرفت (با همان استثناها که عرض شد).

اما بعد از این حاشیه‌ی مرتبط با متن؛ برگردیم به نشستِ آخن، که دوست دارم نسبت‌اش را با راهپیمایی برلین با شما در میان بگذارم. با آرش جودکی موافق نیستم که هرکسی می‌توانست آن جمعیت را در برلین گرد هم بیاورد؛ اما این مسأله‌ی ما نیست. از آن می‌گذرم.

نشست آخن روی شانه‌های راهپیمایی برلین متولد شده است؛ فرزند آن است اما در این لحظه، اهمیتی به مراتب بیشتر از آن راهپیمایی باشکوه دارد. نشست آخن مجادله‌ی توییتری حول راهپیمایی نیست که با هیاهوی آدم‌هایی - که گاه حتی آدم بودن‌شان محل تردید است - به بیراهه کشیده شود. نشان به آن نشان که خانم کنعانی نه تنها توی دهان کسی نزد؛ که بارها از فتاپورِ چپ و جودکیِ «مشروطه‌خواه» فَکت آورد و با آنان به نتیجه‌ای معین و بسیار نزدیک رسید. این دو هم در تعامل با یکدیگر و خانم کنعانی، مرام سیاسی خود را مرجع و مصدر نکردند؛ کاری که هر سه مهمان به درستی انجام دادند. نه ناچار شدند خاستگاه سیاسی خود را فریاد بزنند و نه ضرورتی برای آن احساس کردند.

خانم فروغ کنعانی در این نشست نماینده‌ی همه‌ی کسانی بود که می‌خواهند جمهوری اسلامی برود. نقشه‌ی ایران و پرچم شیر و خورشید روی سینه‌ی او، به روشنی می‌گفت که گرایش او به کدام سو است؛ اما رویکرد عملگرایانه‌ی او، چنان بر گفتمان‌های مورد نظرش می‌چربید که می‌توانست در بحث از ائتلاف، آماده‌ی همکاری با هر نیروی ضد رژیم باشد. حتماً این به مذاق «پادشاهی‌خواهان توییتر» ناخوش خواهد آمد (التفات دارید که در توییت پیوست، ترسِ نویسنده از چه کسانی است؛ او می‌داند هیچ چپ و جمهوری‌خواهی قرار نیست او را مورد عتاب و خطاب قرار دهد؛ با او هرچه کرده آشنا کرده!). در بخش دیگری از گفت‌وگو، آن‌جا که بحث پرویز ثابتی است؛  این جودکی است که تلاش می‌کند از شاهزاده رضا پهلوی رفع اتهام کند نه کنعانی. این‌ها مگر از قبل تقسیم کار کرده بودند؟ در لحظات بسیاری از گفت‌وگو، مرزها از میان می‌رود و دفاع از «حقیقت» اهمیت پیدا می‌کند.

جودکی همچنان به مبانی فکری‌اش ارجاع می‌دهد. جُستارنویسِ فلسفه‌ی سیاسی بالاخره راهی برای تبیینِ نظریه‌اش در شهروندینگی یافته است؛ بین نوشتار فنّی او (که تجسدِ دیالکتیک رتوریک/اخلاق است؛ که حتماً باید در فرصتی دیگر صورت‌بندی‌ام را از آن شرح دهم) و گفتارش، انقلابی به نام زن، زندگی، آزادی کم بود. او به خوبی دریافته است که شعار انقلاب ژینا، دری نیست که تصادفاً به روی مردم ایران گشوده شده باشد. اشاره‌ی او به بابیه را این‌طور می‌فهمم که خون قرة‌العین در رگان مهسا و نیکا جاری بود. و مگر می‌شود انکار کرد؟ نسل نو، می‌داند که چه کسانی و در چه فضایی از حقوق زنان حرف زدند. ماهیت حرکت شیخ محمد خیابانی محل مناقشه است؛ آن چه از آن، میراثِ امروز تواند بود توجه‌اش به حقوق زنان و تأکید مکرر بر آن است. این که قیامی به رهبری یک آخوند، به حقوق زنان از منظری کاملاً مدرن بپردازد و آن را به رسمیت بشناسد  یک‌شبه نصیب ما نشد. فحاشی به فروغی و تقی‌زاده و وثوق‌الدوله و دیگر مغضوبانِ امت شیعه هم خوشبختانه دیگر سکه‌ی رایج نیست. سؤالاتی که حضار پرسیدند در مواردی از حیث معرفتی هر متفکری را می‌توانست به چالش بکشد. این‌جا باید از مهدی فتاپور یاد کنم.

باید موجب شرمساری باشد اگر یک ایرانیِ نگران سرنوشت مردم ایران، از یک کلمه از حرف‌های فتاپور به نکته‌ای خلاف مصالح ملی برسد. بخش بسیار مهمی از آن چه او گفت - و بدیع هم بود - ریشه در تجربیات سیاسی او به عنوان یک فعال سیاسی چپ دارد.

از این فرصت استفاده می‌کنم و نکته‌ای را با شما در میان می‌گذارم. این روزها بازگشت به گذشته و شبیه‌سازی تاریخی - فرهنگی که شالوده‌ی جمهوری اسلامی بر اساس آن است - کم‌کم به گروه‌های دیگر هم سرایت کرده. قرار گرفتن ایران روی دورِ تند رخدادهای تاریخی، واقعاً شناخت ما از وقایع را معوج کرده است.

از جاهایی که زمان‌پریشیْ باعث خطاهای شناختی بسیار شده است انقلاب پنجاه و هفت است و کسانی که به خاطر آن چهره شدند. پیش‌تر نظرم را در مورد زیربنای۵۷ گفته‌ام. با آن که جمعیت کثیری از  چهره‌های انقلاب هنوز زنده‌اند و می‌توانند حرف بزنند؛ ایرانی ناچار است که به هر روایتی با تردید گوش کند. آشفتگی نظری در مورد حقیقتی عریان که تا همین لحظه، زندگی میلیون‌ها انسان را تباه کرده است باید از ویژگی‌های خاص آدم ایرونی باشد! بعید است در جایی از جهان به هیچ اتفاقی در این سطح، به خواری بنگرند. حتی اگر بتوان از پاک‌کن جادوییِ تاریخ ایدئولوژیک هم استفاده کرد و بهمن ۵۷ را از تاریخ ایران سترد؛ نسل‌های سوخته را نمی‌شود به تعطیلات فرستاد! از خرابه‌های خاک‌سفید و دروازه‌غار تا مرگ با کولبری و قتل در قاچاق موجه و ناگزیر...

باری، ننگ انقلاب ۵۷ روی پیشانی همه است و سرِ مبارک آن‌که خود را از آن مبرّا می‌داند زیر برف است و ایرانی تا دنیا دنیا است حق ندارد این توقف و قهقهرای تاریخی را انکار کند. به قول بهرام خان مشیری - حزب یک‌نفره - ما بی‌خود ما نشدیم.

خبر خوب این که حاضرانِ نشست آخن هم ما بودیم؛ مایی که اگر هنوز همان آدم‌های پیش از لحظه‌ی مهسا باشیم فسیلیم نه آدم. فتاپورِ ۵۷ فحش‌هایش را خورده - و نوش - اما او حالا آدمِ انقلاب #زن_زندگی_آزادی است. آرش جودکی یک مؤلفِ تمام‌وقت است. لااقل برای آشنایی با یک مکتب نو در نثرنویسی فارسی هم که شده باید نوشته‌هایش را خواند. به فرض که هیچ اشتراکی بین خودمان و او نبینیم؛ ادبیات فارسی و شعبده‌هایش که دیگر رینگ بوکس نیست. فلسفه‌ی رازی از زبان جودکی شبیه هیچ تفسیر دیگری بر این قله‌ی بی‌زوالِ فکر ایرانی نیست. جودکیِ تحلیل‌گر آمده است که ما را متوجه تأملاتش در تاریخ کند. او مفسّر پس از سانحه نیست - مدعی پیش‌گویی پیامبرانه هم نیست؛ اما این مایه متعهد به اخلاق کنش‌گری بود که خطر کند و موقف‌اش را در برابر اسلام  به روشنی و بی‌تخفیف بگوید.

 

همچنان معتقدم که فروغ کنعانی چهره‌ی پرفروغ نشست آخن بود. بعید است کسی به اندازه‌ی او نگران واکنش‌های پس از مناظره بوده باشد. بی تردید برای شخص او، این تجربه ماندگار خواهد بود. از نقدِ راهپیمایی برلین می‌توان به جمعیت میلیونی در ایران پل زد.

ایران مسأله‌ی اول و آخر من است اما اگر ضرورت پیدا کند از جوانی که در میدان آزادی پرچمی جز پرچم سه‌رنگ در دست دارد محافظت خواهم کرد. منشور انقلاب ژینا البته هرگز نمی‌تواند به لگدمال شدنِ هیچ نشان و پرچم و نمادی تن بدهد. پرچم دلخواه من پرچمی است که زیرِ آن، کسانی مثل فروغی و عدل و علا از موجودیت ایران برای احقاق حقوق نفوس آن دفاع کردند.

 

فیروز شادمان

هژده اردیبهشت ۴۰۲

 

https://www.youtube.com/live/CeCM3xUbU0U?feature=share

Monday, May 8, 2023

مستراح‌شدگی و دفاع از مظلوم

 

«مستراح‌شدگی و دفاع از مظلوم»

 

مظلوم که می‌گویم مقصودم کتک‌خور است. خواهید فرمود کتک‌خور همیشه مظلوم نیست. حالا عرض می‌کنم.

1.  در برابر زبانزدِ لُری "نان‌خورِ من است و گاوچرانِ جعفر" ضرب‌المثل‌هایی در فارسی هست؛ هیچ کدام به خوبی این نیست.

2. چهره‌ی واقعی اسلام عزیز، جایی آشکار می‌شود که قدرت داشته باشد و بر شئونات ملت حاکم شود. و آخوند را وقتی باید شناخت که در قدرت است. طنزِ سست این‌که آخوند شیعه وقتی از چشم قدرت می‌افتد محبوب‌تر می‌شود. به عبارتی، آخوند در ایران، همیشه سه - صفر جلو است؛ به طور پیش‌فرض، قبل از هر مسابقه‌ای سه گل زده!

3. ایران در میان کشورهای مسلمان دنیا مبال‌المؤمنین اسلام است. مستراحِ یکی از سه دین ابراهیمی! هر فکری که طی قرن‌ها از طرف موحدان جهان، دفع شده، از هر جای دنیا، سرازیر آمده تا رسیده است به این مملکت. هر بخشی از فکر اسلامی که در جاهای دیگر جهان اسلام مصداقِ عقب‌ماندگی دیده و از فرهنگِ غالب حذف شده است در این کشور، حاکم و بلکه مباح و حلال شده و تبلیغ می‌شود. از تعدد زوجات تا ولایت یک نفر بر همه‌ی نفوس؛ هرچه را اسلام عزیز بالا آورده ما خورده‌ایم و آروغش را هم با افتخار زده‌ایم.

مستهجن‌ترین بخش قصه، ماجرای حسین در کربلا است. ایرانیِ شیعه، دوران صفویه را با گسترش قلمرو به ذهن می‌آورد؛ نه فضاحت‌هایی که در آن دوران به بار آمده است؛ چون مبنای آن سلسله‌ی جلیلهْ تشیع است. بن‌مایه‌ی شیعه‌گری، هم که دفاع از مظلوم. بخش معناباخته و مضحک ماجرا: شیعه در قدرت هم  مظلوم‌نمایی می‌کند.

ریشه‌ی این ادبار از کجا است؟ نمی‌پرسم ایرانیان از کجا به این نتیجه رسیدند که حسین بن علی مظلومانه کشته شده؛ آنان را چه کسی وکیل مدافع مظلومان کرده؟

دوستی تعریف می‌کرد که عصر عاشورایی بعد از «توق» و تعزیه و گل‌مالی، برگشتیم منزل که چیزی کوفت کنیم. غذا سیب‌زمینی آب‌پز بود که با چند قطره روغن چربش کرده بودند که راحت‌تر فرو برود! لقمه‌ی اول را که بردم سمت دهان، هق‌هق پدرم بلند شد که کوفت بخورم وقتی فرزندان امام حسین را الآن روی شترها دارند می‌برند به شام! زینـ.عرررررر. حبیب ابن مظاهررررر. با یک گ‌د‌خ محمدی‌پسند ترمزش را کشیدم و گفتم پدرجان! ما توی  خودِ کربلاییم! نه یک عاشورا که هر روز! چندین نسل است که حال و روزمان نینوا است. به حال خودمان گریه کن مؤمن!

گاهی فکر می‌کنم که مردم ایران، از روی عادتی ملی، اغلب جانبِ مظلوم را می‌گیرند. کافی است همین الان، یکی از قضاتِ ۶۷، از چشم حکومت بیفتد و از کار بیکار شود. روی شاهرگم شرط می‌بندم که اگر شماره حساب بدهد و از مردم کمک بخواهد میلیارد بشود. احتمالاً بخشی از محبوبیتِ جلادانی که از چشم رژیم افتاده‌اند همین احساس همدلی ملی با طرفِ کم‌زور باشد. ایرانیْ عموماً کتک‌خور را مظلوم می‌داند و در صحنه‌ای که عده‌ای را در حال زدنِ یک نفر ببیند؛ تقریباً همیشه به نفعِ کتک‌خور، قاطیِ دعوا می‌شود؛ چرا که به‌ندرت به این بخش از ماجرا فکر می‌کند که مظلوم چه کرده. نمی‌پرسد از خودش که کتک‌زن‌ها برای رسیدن به خشمِ مهارنشدنی، برحق نبوده‌اند؟ آیا کتک‌خور دعوا را شروع نکرده و حتی حالا که زیر مشت و لگد است باز هم دست برنمی‌دارد؟

می‌بینید که در آغاز متن، چندان هم بیراه نگفته بودم؛ ما بر حسب عادتی ملی همیشه جانب مظلوم را می‌گیریم و این عادت، روی یک شناختِ معیوب بنا شده است: حق با کتک‌خور است.

شیعیان همیشه اقلیتِ ناراحتِ اسلام بوده‌اند. تعریف اقلیتِ ناراحت سخت نیست: غربتی‌های خوش‌نشین، کسانی که جان‌به‌جان‌شان کنی حسِ کِهتری و حقارت رهایشان نمی‌کند؛ گروهی اندک که برای صاحب همه‌چیز شدن فقط خودش را محق می‌داند؛ جماعت لوزرِ مفلوکی که پررو هم هست؛ روشن‌تر بگویم: ساداتِ حسنی گوزتپه‌ی سفلی، که همه‌ی قریه را مال مسلمِ خودش می‌داند اما به صِرف قوم و خویشی با حسین بن علی، اشک همه را در می‌آورد اگر دهان باز کند!

این اقلیت ناراحت که از پیش، خودش را بازنده‌ی ناداوری تاریخ می‌داند؛ از سقیفه تا حلق‌آویز شدنِ شیخِ نوری و سربرهنه کردنِ قرةالعین و توپ‌باران قبر رضاامام و تشرهای رضاشاه و وزیر شدنِ افراد نزدیک به بهاییان در دولت‌های شاه و به نام مصدق تمام‌شدنِ بلوای نفت و هزار مقطع دیگر، همین‌طوری طلبکار تمام نفوس این مملکت و بلکه عموم مردم جهان بوده تا بوده؛ حالا که پیرایه‌ای هم بر آن بسته‌اند و حکومت را دو-دوستی به آنان سپرده. معلوم است که بمب اتم هم دوست می‌دارد! مِنبری به وسعت ایران تقدیمش کردید؛ ندانستید که پایین آمدنی نیست مگر با کتک؟

تا فونت قرمز نشده خلاصه کنم و بروم: تا وقتی آخوند شیعه آبرو دارد این ملت به سعادت نمی‌رسد.

 

[همچنان:]

ننگ اطاعت از ضخیم‌ترین حرف‌های لات

سنگِ صدا، دهانِ فرتوت

صندوقِ تفته

                   تابوت.

(رویایی)

 

فیروز شادمان

۱۷ اردیبهشت ۴۰۲

ایران

Wednesday, May 3, 2023

کف زدن برای دفاعیات جانیان

 

«کف زدن برای دفاعیاتِ جانیان»

 

۱. تا متولدینِ ۱۳۴۰ تا اواخر دهه‌ی ۵۰ گروهِ هدفِ این یادداشت باشند دلایلی دارم که متولدین ۱۳۷۰ به بعد، بهتر درخواهند یافت. همان‌قدر که ذهنِ نسلِ نو، با محوریتِ ده‌هشتادی‌ها، در برابرِ ایده‌های نو گشوده است؛ محافظه‌کاریِ میانسالانِ خسته از ج‌ا آنان را در معرضِ خطاهای راهبردی قرار می‌دهد

2.  به‌ویژه طی سال‌های اخیر، دیدگاه‌های هانا آرنت در «آیشمن در اورشلیم» و نظریه‌ی #ابتذال_شر دست‌مایه‌ی نوشته‌های بسیاری شده است. چیزی که نگارنده از آرنت آموخته، گریز از کور-شرّی است؛ بی‌آنکه فیلسوفِ سیاسی نیمه‌ی دوم قرن بیستم، به آن اشاره‌ای کرده باشد. مرادم از این ترکیبِ ناساز، ناتوانی در تفکیک حق و باطل نیست. #کور_شری حاصلِ غفلت از مرزهای اخلاقی است؛ گونه‌ای خطای شناختی در انتخابِ هم‌سنگر. این غفلت می‌تواند در کنار شناختِ نامتوازن (Cognitive Dissonance)  و از وجهی، تحت تأثیر استیصال نیز رخ بدهد. تدقیقِ این دو را در ادامه خواهید خواند.

3. در دهه‌ی اولِ حکومت پینوشه، راست‌گرایان، محبوب‌ترین خادمان نظام بعد از کودتا بودند. پدرو باریِنتوس یکی از شاخص‌ترین آدم‌های ژنرال در همان سال‌ها بود‌. ستون‌نویس و مدیرمسئول یکی از دو روزنامه‌‌ اصلی سانتیاگو، در ترغیبِ ژنرال به قتل روشنفکران هوادارِ آلنده و تلاش برای انسانیت‌زدایی از آنان نزدِ افکار عمومی، مهم‌ترین نقش را به عهده داشت. هر نوشته‌اش کیفرخواستی علیه یک یا چند نویسنده‌ی دگر-اندیش مخالف حکومت بود. کسانی که به فاصله‌ی بسیار کوتاهی پس از انتشار یادداشت‌های بارینتوس، سلاخی شدند؛ هرگز فرصت نیافتند که در محکمه‌ای - نمایشی حتی - از خود دفاع کنند. بارینتوس همفکرانی در تلویزیون حکومت کودتا داشت. آن‌ها بر اساس نوشته‌های او، سلسله برنامه‌هایی به نام (Identidad) ساختند که در جلب همراهی عامه‌ی مردم با قتل‌های زنجیره‌ای - از جمله تیرباران ویکتور خارا پس از شکستن انگشتان و دست و پای او - مؤثر بود.

4. پدرو پابلو بارینتوس نویسنده نبود؛ اما اگر به جای او بنویسیم «مهدی نصیری» حتی یک کلمه از بندِ پیشین جعل تاریخ معاصر نیست.

5. این روزها ذوق‌زدگیِ بعضی از دوستان از نوشته‌های مهدی نصیری، مدیر مسئول پیشین زورنامه‌ی سراپا ننگِ کیهان و صاحب نشر کتاب صبح در دهه‌ی ۱۳۷۰ تا سرحد مرگ آشوبم می‌کند! کسانی از تغییر موضع نصیری کیفور می‌شوند که کلمه به کلمه‌ی نوشته‌هایش را در کیهان و هفته‌نامه‌ی صبح خوانده‌اند و قتل محمد مختاری، پوینده، میرعلایی، احمد تفضلی، مجید شریف و سعیدی سیرجانی را به یاد دارند. آن‌ها می‌دانند که کُشتنِ فروهرها هیچ شباهتی به اعدام هم نداشت. حتی قتل معمولی هم نبود؛ قتل در نهایتِ قساوت بود. و اگر معنای قتل در نهایت قساوت دور از ذهن مبارک‌تان است به یک اسم اکتفا می‌کنم: کارون حاجی‌زاده.

6.  شرم‌آورتر از بازنشرِ نوشته‌های مهدی نصیری، ذوق‌مرگی از اراجیف محمود احمدی‌نژاد است. اگر مخالفان جمهوری اسلامی، همین امروز این روند را متوقف نکنند؛ دور نیست روزی که حسین سلامی و حسن عباسی هم از آغوش گشوده‌ی «اپوزیسیون» به روی نصیری و احمدی‌نژاد، به صرافت بیفتند که کانال تلگرامی تأسیس کنند و در اینستاگرام و توییتر، متن‌های روشنفکرانه بنویسند و در کلاب‌هاوس منبر بروند و حبّذا-مرحبا بشنوند! هیچ بعید نیست بعد از این جانیان، قاضی صلواتی هم به بخشایندگیِ «اپوزیسیون» طمع کند و در مورد مبانی فقهی ضدیّت ولایت مطلقه‌ی فقیه با اسلام واقعی «جستار» قلمی فرماید!

6.  کور-شرّی یعنی همین. یعنی آدم به چنان زبونی‌ای برسد که دفاعیاتِ احمدی‌نژاد را در دادگاهی که به جنایات او رسیدگی می‌کند - همین حالا، نه فردای براندازی؛ فتأمل! - رساله‌ی جان استوارت میل در باب آزادی بپندارد و آن را دست به دست در شبکه‌های اجتماعی بگرداند. کور-شرّی یعنی خوشحالی از پشیمانیِ عاملانِ کشتار پشت بام مدرسه‌ی رفاه و حیاط زندان اوین، قتل‌های زنجیره‌ای و تابستان ۶۷.

7. کسانی که به هر مغالطه‌ای چنگ می‌زنند تا بازنشر کلیپ‌های سخیف احمدی‌نژاد و نوشته‌های بی‌ارزش مهدی نصیری را توجیه کنند لابد برای توبه‌نامه‌ی قاضی صلواتی اشک خواهند ریخت و از ابراز پشیمانیِ محسن رضایی - که هزاران بسیجیِ نوجوان را روی مین فرستاد و عملیات لو رفته را متوقف نکرد - مشعوف خواهند شد؛ با این توجیه که ریزش‌های نظام به رویش در صفوف اپوزیسیون بکشد! ای مرده‌شو جبهه‌‌ای را ببرد که احمدی‌نژاد علیه جمهوری اسلامی بگشاید! خاک بر سر اپوزیسیونی کنند که تأییدِ مهدی نصیری را گدایی کند. ننگ بر مبارزه‌ای که با هم‌سنگریِ اوباش شیعی بخواهد به پیروزی برسد.

کور-شرّی آخرین نمونه‌ی ابتذال شر نیست؛ آیشمن‌ها ابزارهای بیشتری برای تطهیر خواهند داشت. هنوز «درون پرده بسی فتنه می‌رود».

 

فیروز شادمان

هفتم اردیبهشت ۴۰۲

ایران

سخنی با ایران‌دوستان

 

«سخنی با ایران‌دوستان»

 واکنش‌های هم‌وطنان به نشست اخیر و گفت‌وگوی چهار چهره‌ی موجه اپوزیسیون، در شبکه‌های اجتماعی ادامه‌ی جدالی آشنا است: تلاش برای مرزبندی بین افراد حاضر؛ اما نه به قصد ترسیم نموداری از تفکرات مختلف که به منظور تعیین حق و ناحق. اگر فرض کنیم که این چهار نفر، هیچ طرفداری در میان ایرانیان ندارند و فقط نماینده‌ی خودشان هستند باز هم بیان کننده‌ی چیزهایی هستند که «فکر» می‌کنند ـ و طبعاً درست می‌دانند.  تصاویری که در پس‌زمینه می‌بینیم و عنوانِ برنامه گویای اشتراک نظر در کلیتِ موضوع است. شخصاً همین وجه اشتراک را برای ارزشمند بودنِ نشست کافی می‌دانم. نیازی نیست که از میان این چهار عزیز کسی را ایرانی‌تر، مبارزتر و «بر حق» بدانیم و دیگران را «انکار» کنیم. حتی اگر این چهار نفر هیچ طرفداری در داخل و خارج از کشور نداشته باشند به فارسی حرف می‌زنند و دست‌کم در عنوانی که برای پنل انتخاب شده اتفاق نظر دارند.

این پنل در کارنامه‌ی افراد حاضر در آن یک برش از زندگی سیاسیِ آنان است؛ زندگی‌ای که فقط پیشینه‌اش قابل ارزیابی، نقد و حتی نفی است. از این به بعد، خودِ «نشست» هم متعلق به «گذشته» است؛ نه معیاری برای حذفِ یکی و برکشیدنِ دیگری.

تعیینِ خودی و غیرخودی کمکی به جنبش نیست. طبیعی است که هر ایرانیِ علاقمند به سرنوشت ایران، یکی از افراد حاضر را به عقاید خود نزدیک‌تر ببیند و او را تشویق کند. ایران فقط مردمش نیست. گرچه مهم‌ترین عنصرِ ایرانیتْ عنصر انسانی است؛ مرادم ایرانیت تمدنی و فرهنگی است که طبعاً بدون مردم معنا ندارد اما مساویِ مردم ایران نیست. آیا قرابتِ فکری نمی‌تواند بدونِ نفی دیگران بیان شود؟ آیا بهتر نیست که روی اثباتِ خود متمرکز باشیم و در شرایطی که  باید «همگرایی» مهم‌ترین راهبرد ایرانیان باشد رویکردِ حذف و نفی را کنار بگذاریم و روی «نقد» پا بفشاریم؟

در نقد جایی برای تعارف و مصلحت‌اندیشی نیست؛ اما نفی کاملِ شخصی که نظرش را نادرست می‌دانیم ادامه‌ی گفتمانی است که همه‌ی ما برای برانداختنش تلاش می‌کنیم. خط‌کشی بین حق و ناحق «نقد» را بلاموضوع می‌کند.

امیدوارم این یادداشت را وعظ و اندرز نبینید؛ اما وقتی که عده‌ای از هم‌وطنان ناخواسته به واگرایی دامن می‌زنند نباید سرخورده شد؟

گفت‌وگو بین افراد حاضر در نشست معنای روشنی دارد: تنها راهِ متمدنانه برای تبادل نظر بین کسانی که مثل هم فکر نمی‌کنند. آیا کامنت‌هایی که هم‌وطنانِ نگران میهن و امیدوار به بازپس‌گیری ایران از انیران نوشته‌اند مصداق گفت‌وگو است؟

📝 مهدی حاجتی عزیز و آرش جودکی عزیز با احترام یکدیگر را مخاطب قرار می‌دهند؛ آیا نمی‌شود نظر دادن در مورد این دو هم بدون برچسب‌زنی و پرخاش باشد؟

📝 آیا بیانِ بخشی از خواستِ اقلیت‌ها، حتی در یک جمع چهار نفره هم باید با برخورد حذفی و دعوت به سکوت روبه‌رو شود؟

📝 بر هر آدم منصفی روشن است که آرش جودکی و رویا حکاکیان هیچ علاقه‌ای به جدایی بخش یا بخش‌هایی از ایران ندارند؛ آن‌ها فقط روی شنیده شدن حرف‌های جدایی‌خواهان تأکید دارند. اگر این اتفاق در یک پنل هم نیفتد چه‌طور انتظار داریم در ایران رخ بدهد؟

📝 اگر به جای جودکی و حکاکیان، یک کُرد هویت‌خواه و یک عرب خوزستانی - که خرمشهر را «محمره» می‌خوانَد - در پنل حضور داشتند آقای مهران انصاری بلند می‌شد و گفت‌وگو را ترک می‌کرد. این رفتار با شعار تحمل و مدارا و رواداری قابل جمع است؟

📝 اصلاً حواس‌مان به این فاجعه هست که آقای انصاری عزیز، چه چشم‌اندازی از ایرانِ پس از جمهوری اسلامی را برای اقلیت‌های قومی (آن عده‌ای که رویای «ملت» شدن دارند) تصویر می‌کند؟ با این رویکرد قرار است همه را حول محور مسأله‌ی ایران متحد کنیم؟

📝 بعید است کسی در این حقیقت تردید کند که هر نشستی بین مخالفان جمهوری اسلامی، باید تصویری آرمانی از ایرانِ آینده باشد. آیا این نشست توانست تصویری امیدبخش از ایرانِ پس از حکومت اوباش ارائه کند؟

📝 آقای انصاری دست‌کم در میان حاضران در نشست طرفدارانی داشت که برایش دست می‌زدند (البته که در جاهایی من هم برایش دست زدم). اما این موقف ایشان - که اقلیت‌های هویت‌خواه را حتی لایق هم‌صحبتی هم نمی‌داند - قرار است نقشه‌ی راه سعادت مردم ایران باشد؟ چنین موضعی، هویت‌خواهان و جدایی‌طلبان را در خواست‌شان مصمم‌تر نمی‌کند؟

📜 هم‌وطنانی که نگران تکه‌تکه شدن ایران هستند تأکید دارند که لولوی «سوریه‌ای شدن» ساخته‌ی جمهوری اسلامی برای ترساندن مردم ایران از انقلاب است؛ اگر این‌طور فکر می‌کنند چه‌گونه است که عملاً در همان جهت حرف می‌زنند و جمعیتی پرشمار را از خیل هم‌سنگران خود حذف و به «دیگری» تبدیل می‌کنند؛ به دشمن؟

 

#زن_زندگی_آزادی

#مهسا_امینی 

 

 

فیروز شادمان

اردیبهشت ۱۴۰۲

ما و انتخابات مجلس - بخش دوم

  ما و انتخاباتِ مجلس (بخش دوم)   ✍ ف یروز شادمان   ▫️ نگاهی تحلیلی به رأی‌ریزی در حوزه‌ی انتخابیه‌ جنوب استان ایلام   انتخابات در ...