Sunday, April 23, 2023

از چین و ماچین تا ایران پس از جمهوری اسلامی

 

«از چین و ماچین

تا ایرانِ پس از جمهوری اسلامی»

 

در اتفاقات هفته‌های نخست سال ۲۰۲۳ در پرآشوب‌ترین کشور خاورمیانه، یک نام پررنگ‌تر از دیگر قدرت‌ها است: چین.

هیچ اتفاقی به اندازه‌ی [تلاش برای] عادی‌سازی روابط جمهوری اسلامی ایران و پادشاهی عربستان سعودی، نمی‌توانست نشان بدهد که چین تا چه اندازه برای پادشاهی سعودی محترم است و تا چه حد بر خامنه‌ای مسلّط.

تحرکاتِ چین در خاورمیانه بخشی از سیاست راهبردی‌اش در منطقه است؛ اما در مورد ایران، چین قماری ازپیش‌باخته را شروع کرده است. این قدرتِ پیش‌تر صبور و اخیراً عجول، البته سرمایه‌ی چندان کمی نگذاشته؛ اما می‌داند که اِبقای جمهوری اسلامی و تحکیم قدرتِ آن، تنها بختِ او برای ادامه‌ی حضور  مؤثر در خاورمیانه است.

عربستان در هر حال مهم‌ترین هم‌پیمان آمریکا در منطقه ـ بعد از اسراییل ـ خواهد ماند. بنابراین بازی با برگِ چین، بی آن‌که برای پادشاهی‌ سعودی تزاحمی داشته باشد ادامه خواهد داشت.

در مقطع فعلی، نه چین، که پاکستانِ مسلمان هم می‌توانست ج‌ا را به عقب‌نشینی وادار کند و این رژیم را، بعد از آن همه شعار پوچ سرانش، به میز مذاکره با عربستان برگرداند‌.

موازنه‌ی تعیین کننده برای تشکیل سه‌گانه‌ی عربستان، چین، جمهوری اسلامی در ضلعِ عربستان‌ـ‌ایران است نه دو ضلع دیگر. خستگی حوثی‌ها از جنگی که بر خلاف تصور عمومی (حاصلِ بازی‌های رسانه‌ای) در آن، عربستان فرسوده نشد؛ یک حقیقت آشکار است ـ فارغ از ابعادِ غیر سیاسی جنگ و جنبه‌های انسانی آن، بین عربستان و حوثی‌ها همان نزاعی در جریان است که در باریکه‌ی غزه. یک سو کشوری قدرتمند که سعی دارد آسیب‌پذیر به نظر برسد و سوی دیگر ضعیف اما چغر به لطفِ بنیادگرایی مذهبی و دلارهای نفتی.

به آمریکای بایدن نمی‌توان امید بست. اپوزیسیونِ ج‌ا اگر برای جلبِ حمایتِ غرب کاری نکند؛ چین و جمهوری اسلامی، در کوتاه‌مدت میدان‌دار خواهند بود.

حتی یک روز ادامه‌ی حیات حکومت ملایان هم برای چین حیاتی است؛ که در حال حاضر می‌تواند عبای خامنه‌ای را از او بگیرد و به بن سلمان بدهد ـ بن سلمان البته چیزی به خامنه‌ای نخواهد داد.

در مجموع، روابط جمهوری اسلامی و پادشاهی سعودی به جایی برسد  یا نه ـ که نمی‌رسد ـ چین برای ایرانِ پس از جمهوری اسلامی، از اولویت‌های سیاست خارجی نخواهد بود. دوری‌گزینی از کشوری با اهمیتِ تاریخیِ چین برای ایرانیان آسان نیست؛ اما  نوستالژی راه ابریشم نزدِ نسلِ نو در ایرانِ پس از مهسا، آن‌قدر مهم نیست که بر رفتار چین در قبال جنبش #زن_زندگی_آزادی چشم بپوشند.

بین «ما» و آنهایی که با جمهوری اسلامی فالوده می‌خورند خون مهسا است. «ما» متنفریم از جمهوری اسلامی و منفورینِ جمهوری اسلامی. ما نفرین‌شده‌های جهلِ مشروعه تا ۵۷، که دشمنی اهریمنی‌تر از جمهوری اسلامی نداریم.

(و تو چه می‌دانی که جمهوری اسلامی قتل کسروی در کاخ دادگستری بود. جمهوری اسلامی ترور رزم‌آرا بود. خیانتِ کاشانی به مصدق بود و لجاجت مصدق. ترسِ شاهنشاه از توده و ملّیون و افتادنش به دام آخوند و اعتمادش به آنان. جمهوری اسلامی، مخالفتِ مدرّس با جمهوری بود. جمهوری اسلامی، تاوان اعدام شیخ فضل‌الله بود. در جنگ حیدری و نعمتی، در جدال فقهای شیعه  ـ که هرگز جنگ زرگری نبود تا زمان استقرار جمهوری اسلامی ـ ما قربانیان همیشگی، عبرت نگرفتیم تا جمهوری اسلامی آمد و بر سرنوشت ایرانیان حاکم شد. ما مرغ‌های عروسی و عزا بودیم و ماندیم. آیا «ما» بالاخره می‌فهمیم که چه‌طور می‌توانیم ما بمانیم؟)

ایرانیان در بحرانی‌ترین دوران حیات‌شان چاره‌ای جز جلب حمایت‌های بین‌المللی برای خلاصی از اسلام و حکومتش ندارند. باورمندان به اسلام در ایرانِ امروز، یا همراه جمهوری اسلامی‌اند؛ یا مخالف آن (طیفِ میانه که «اسلام واقعی» را دینِ منزه و مظلوم خود می‌دانند و دست‌کم در ظاهر با رژیم ولایت فقیه همدلی نشان نمی‌دهند عملاً با مخالفان جمهوری اسلامی نیز در یک سنگر نیستند در حالی که خامنه‌ای برای دین‌شان آبرویی نگذاشته است). ایرانیان مسلمان، پس از جمهوری اسلامی هم شهروندان این کشور باقی خواهند ماند؛ اما نباید گمان کنند که بی‌اعتنایی آنان به مسئولیت شهروندی و عافیت‌جویی‌شان، از دید مردمِ خسته از تازیانه‌ی اسلام پنهان خواهد ماند. در ایرانِ آزاد، کسی آنان را به خاطر زیست مؤمنانه شماتت نخواهد کرد؛ اما سکوت‌شان هم از یاد مردم نخواهد رفت. بخشی از آنان که با وجود ایمان به اسلام، تمام‌قد در کنار فرزندان‌شان رودرروی نظام شیعی ایستاده‌اند؛ در ساختنِ ایران فردا نیز شهروندانی مسئول خواهند بود. اما طیفِ موسوم به خاکستری، هم امروز روسیاه تاریخ‌اند و هم فردا شرمسار.

موضع ما نسبت به حامیان خارجی و داخلی جمهوری اسلامی، کینه‌توزی نیست؛ اما بین ما دوستی‌ای هم نخواهد بود.

 

فیروز شادمان

دوم اردیبهشت ۴۰۲


Thursday, April 20, 2023

میدان نو و عادت‌واره‌های کهن - نگاهی به تحولات سیاسی در ایران

 «میدانِ نو و عادت‌واره‌های کهن»

نگاهی به تحولات سیاسی در ایران

 

از شهریور ۱۴۰۱ به این سو آرایش نیروهای مؤثر در فضای سیاسی و اجتماعی ایران، تغییراتی عجیب و ـ چنان‌که رسم ایرانیان است ـ نامنتظَر را بروز داده است. این تغییرات بر هیچ ناظری پوشیده نیست. همه می‌دانند که خواستِ خیزش، نابودی جمهوری اسلامی است. همگان به چشم دیده‌اند که زنان، جوانان و برای اولین بار، نوجوانان همه را به اتحاد زیر پرچمِ «زن، زندگی، آزادی» دعوت می‌کنند؛ تا شاید پراکندگیِ تاریخی نیروهای میدانی، به ائتلاف منجر شود. از دید کسی پنهان نیست که جریان‌های سیاسی مختلف، با وجود آن که قریب ۷ ماه فرصت داشته‌اند صدای مردم را بشنوند؛ براندازی را نه «تنها راهبرد» که بخشی از یک پروژه‌ی شخصی/گروهی می‌بینند؛ یک تاکتیک در کنار دیگر راه‌ها برای رسیدن به قدرت. که هدف را تنها در این می‌بینند که یا صاحبِ قدرت باشند؛ یا لااقل سهمی از آن داشته باشند. وضعیتی که فقط در دوران گذار و از مسیر انتخابات آزاد، اخلاقی است نه حالا که بختک ج‌ا هنوز حاکم است.

📜 تغییرِ میدان، گروه‌ها را مجاب نکرده است که در عادت‌واره‌هایشان تغییر ایجاد کنند.

تصویری از میدان

در داخل کشور، وضعیت از  لایه‌لایه به تکه‌تکه تغییر شکل داده است:

۱- روی یک تکه یخ، رادان در حال خط و نشان کشیدن است. یخی از کوهی که تا همین شهریور گذشته، سعی می‌کرد «سخت و استوار» به نظر برسد و حالا در حالِ آب شدن است.

۲- از جزایری پراکنده و دور از هم، صداهای خشمگین، همچنان رأس حکومت را نشان گرفته و از «مرگ بر دیکتاتور» کوتاه نمی‌آید. شعار محوری هنوز «زن، زندگی، آزادی» است و در عینِ زمان، مرکز ثقلِ جنبش ـ زنان ـ لازم می‌بینند با موهای رها، فریاد بزنند که «حجاب» بهانه است و اصل نظام نشانه‌.

۳- مرگ‌های خودخواسته‌ی ۱۲ تا ۸۰ ساله‌ها، حسب حالِ دقیق و سرراستی از تکه‌هایی دیگر است؛ از غرب تا شمال و از شرق تا جنوب. ساکنانِ جزایری که فکر می‌کنند آن‌قدر پرت افتاده‌ و به حال خود رها شده‌اند که ناامید از شنیده و دیده شدن، مرگی را دعوت می‌کنند که در این مقطع از تاریخ، آخرین فکر هم نباید باشد؛ چه رسد به راه حل.

۴- بیرون از ایران هم‌وغمِ عده‌ای از مخالفان جمهوری اسلامی، تمرکز بر حرکات رضا پهلوی است. همه‌ی رفتارهای او با جزییات و حدسیات، در کنار شیفتگی‌ها و غش و ضعف، زیر نظر است. کمتر شخص و گروهی حاضر است مسأله را آن‌طور که هست ببیند: تلاش‌های یک عضو مؤثر اپوزیسیون، برای جلوگیری از ریکاوریِ نظام ولایت فقیه.

در شرایطی که یک رهبرِ بالقوه‌ی اپوزیسیون، سعی دارد کنش‌گر بماند و از جمودِ جنبش جلوگیری کند؛ عده‌ای روی «بالقوه» حرف دارند و فقط «بالفعل» دوست می‌دارند! عده‌ای همان بالقوه را هم زیاده‌رویِ نویسنده‌ و «غش کردن به آغوش پهلوی‌ها» می‌بینند.

⬛️  برای دختر ۱۲ ساله‌ای که دیروز جسم لطیفش به خاک سپرده شد؛ هیچ کدام از این اراجیف اهمیتی ندارد.

در هر حال، کلمات همیشه راهزن‌اند. اطمینان می‌دهم که نه رهزن عقلم و نه گردنه‌گیرِ عشق.

📜 ایران در وضعیت تاریخیِ خطیری است؛ چه دوست داشته باشیم این پاره‌ی جغرافیایی بماند و چه آشکار یا پنهان، در آروزی چند-تکه شدن‌اش باشیم. منطقه‌ای که فعلاً به شکل گربه‌ای آرام و لم داده در اذهان جهانیان جا افتاده؛ دستخوشِ آشوب است و کیست که نداند آتشِ به جانِ مردم افتاده را چه کسی برافروخته.

(منظور من البته کشورِ ایران است)

 

سفرِ رضا پهلوی به اسراییل، میمنت‌اثر یا خاک‌برسر؟

در روزهای گذشته، مهم‌ترین تغییر در میدانی که از سنندج تا اورشلیم، فقط قسمتی از ناحیه‌ی خاورمیانه‌ای آن است؛ سفر رضا پهلوی - شاهزاده رضا پهلوی - به اسراییل بود. هم‌چنان که پیش‌تر در پانوشت‌هایِ جُستارِ «سه ارتجاع» گفتم؛ برای کسی که خود را نماینده‌ی بخشی* از مردم ایران می‌داند؛ این سفر باید جزیی از یک پروژه‌ی بزرگ باشد: جلب اعتماد و حمایتِ همسایگان، کشورهای منطقه و قدرت‌های بین‌المللی به یک هدف:

🔺 کشاندنِ اجماع بین‌المللی علیه جمهوری اسلامی، از حوزه‌ی عمومی به میدانِ دیپلماسی.

📝خیزشِ #زن_زندگی_آزادی جایگاهش را در افکار عمومی تثبیت کرده است ـ هرچند نباید آن را دائمی ببیند ـ و حال وقت آن است که این خیزش، در گفت‌وگوهای رهبران سیاسی و با گفت‌وگو با آنان، به مسأله‌ای انسانی و جهانی تبدیل شود.

📝 در جبهه‌ی داخلی و بینِ «گروه‌های خودی» از چپ و جمهوری‌خواه، تا مجاهدین خلق؛ چیزی که از شاهزاده انتظار می‌رود تغییر آشکار در لحن و کلام است: پیامی غیر مستقیم که حکایت از تمایل به گفت‌وگوی مستقیم داشته باشد. با شناختی که از چپ‌های ارتودوکس و مجاهدین داریم؛ پاسخ آنان به دعوت شاهزاده، گرم نخواهد بود؛ اما اهمیتی ندارد چون گویا همای اقبال، روی شانه‌های پهلوی است ـ ما هم بخیل نیستیم ـ و مهم است؛ چون به او شأنی ملّی‌تر می‌دهد.

 

بیست‌ونهم فروردین ۱۴۰۲

فیروز شادمان

ایران

#مهسا_امینی

#زن_زندگی_آزادی

 

* آینده  خواهد گفت که بخش عمده یا اندک؛ الان زمان وزن‌کشی نیست ـ اگر حریف ج‌ا باشد نه رقیب. کسی که از همین حالا به جای تنظیم تاکتیک‌هایش برای ضربه زدن به ج‌ا، روی ضعف‌های رقیب حساب باز می‌کند؛ در جبهه‌ی اصلی شکاف می‌سازد و خاک روی خاکریز نظام می‌ریزد.  

Monday, April 10, 2023

مرا فیلسوف ایچ پاسخ نداد - حکیم طوس

 

«مرا فیلسوف ایچ پاسخ نداد»

(حکیمِ طوس)

 

دادنامه‌ی فردوسی

نامه‌ای که بسیار خوانده شد اما به دست هیچ‌کس نرسید

 بازخوانیِ این ابیات، قرن‌ها است که هیچ پارسی‌خوانی را خسته نکرده است. نامه‌ای که رستم فرخ‌زاد به برادرانش نوشته‌ است؛ نه به برادری که از مادرِ آخرین سپهسالار ایرانی زاده بود؛ به برادرانش تا ابد. به کاوه‌ها. به رستم. به برادرانی که هنوز نمی‌دانند چهارده قرن شغادی کرده‌اند. به شغادهایی که ماییم.

 📜 نامه‌ی رستم فرخ‌زاد هرگز به مقصد نرسید. و غریب است این اِدبار؛ که بعد از هزار سالْ تحسین و تمجیدِ حکمت‌نامه‌ی ایرانیان، نامه‌ای که با هر بار کتابتِ شهنامه، از سند و اترک و ارس تا دجله و فراتِ کُردی و عربی و ترکی را گشته و از بختیاری تا بلوچ، در شب‌های زمستانیِ بی‌شمار، چون سیلی‌ای سخت بر گوش میلیون‌ها زن و مرد نواخته شده؛ هنوز برادری برای رستم نیافته است.

 دادنامه‌ی فردوسی نامی است که می‌توان به جای شاهنامه گفت؛ ویژه‌تر در این‌جا نامی بر همان نامه‌ی پیش‌گفته است.

 شاهنامه نامه‌ی داد است. اثرِ بی‌گزندِ فردوسی کتابی است سراسر در ستایش دادگری. هر چه جز این، فرع است. با هیچ خوانشی نمی‌توان خردنامه‌ی فردوسی را با تأویل‌های نژادی و جنسیتی یا مانند آن، مشوّه کرد. این ادعا نه از سرِ شیفتگیِ زبانی است - که زبان قومیِ من فارسی نیست - و نه به قصد ترویج باستان‌گراییِ نوستالژیک یا تفاخر‌های مرسوم ایرانیان. اوّلاً در سراسرِ نامه، رستمِ فرخ‌زاد است که حرف می‌زند و فردوسی روایت‌گر منظومِ مکتوبی است که سپهسالار ساسانی، در آستانه‌ی شکستی محتوم، لابد به نثر نوشته؛ بی هیچ سوگیریی. گیرنده هم طبق روایتِ مکتوب، برادرِ او، فرخ‌زاد است. دوم، رستم دست‌کم در دو جا، نیروی مقابل خود را نه «تازیان» که «دینِ اهریمنی» آنان می‌خواند. جنگ او با قوم و قبیله‌ای به نامِ «عرب» نیست.

سوم، منطقِ رجز است که حکم می‌کند در نامه‌ای هرچند نومیدانه، سردار ساسانی به نَسَب و فرهنگش ببالد. رستم فرخ‌زاد در رجز/مرثیۀ مهجورش، ناچار است به آخرین فنون تهییج چنگ زند:

گنهکارتر در زمانه منم

از ایرا گرفتار آهرمنم

که این خانه از پادشاهی تهیست

نه هنگام فیروزی و فرهی‌ست

 ز چارم همی بنگرد آفتاب

کزین جنگ ما را بد آید شتاب

. 

بر ایرانیان زار و گریان شدم

ز ساسانیان نیز بریان شدم

دریغ آن سر و تاج و آن تخت و داد

دریغ آن بزرگی و فرّ و نژاد

که زین‌پس شکست آید از تازیان

ستاره نگردد مگر بر زیان

 

از ایشان فرستاده آمد به من

سخن رفت هرگونه بر انجمن

  

که از قادسی تا لب رودبار

زمین را ببخشیم با شهریار

...

 

پذیریم ما ساو و باژ گران

نجوئیم دیهیم کندآوران

 

شهنشاه را نیز فرمان بریم

گر از ما بخواهد گروگان بریم

  

چنین است گفتار کردار نیست

جز از گردش کژِّ پرگار نیست

.

.

 چو با تختْ منبر برابر شود

همه نام بوبکر و عمَّر شود

 

تبه گردد این رنج‌های دراز

شود ناسزا شاه گردن‌فراز

 

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر

ز اختر همه تازیان راست بهر  

 

چو روز اندر آید به روز دراز

نشیب دراز است پیش فراز  

 

بپوشند از ایشان گروهی سپاه

ز دیبا نهند از برِ سر کلاه

 

نه تخت و نه تاج و نه زرینه کفش

نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش

 

برنجد یکی دیگری بر خورد

به داد و به بخشش کسی ننگرد

 

ز پیمان بگردند و از راستی

گرامی شود کژّی و کاستی 

 

 پیاده شود مردم جنگجوی

سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی

 

رباید همی این از آن آن از این

ز نفرین ندانند باز آفرین

 

نهان بهتر از آشکارا شود

دل شاه‌شان سنگ خارا شود 

 

بد اندیش گردد پسر بر پدر

پدر همچنین بر پسر چاره‌گر

 

 شود بنده بی‌هنر شهریار

نژاد و بزرگی نیاید بکار  

 

ز ایران و از ترکْ وَز تازیان

نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترک و نه تازی بود

سخن‌ها به کردار بازی بود

 

همه گنج‌ها زیر دامن نهند

بمیرند و کوشش به دشمن دهند  

.

 زیان کسان از پی سود خویش

بجویند و دین اندر آرند پیش

 

نباشد بهار از زمستان پدید

نیارند هنگام رامش نبید

 

چو بسیار از این داستان بگذرد

کسی سوی آزادگان ننگرد

بریزند خون از پیِ خواسته

شود روزگار مهان کاسته

 ...

دل من پر از خون شد و روی زرد

دهان خشک و لبها شده لاژورد

 📜 ای همه‌ی زخم‌خوردگان از تیغِ زهرآلود حکومتِ اهریمنیِ جمهوری اسلامی! اگر مَردید، خواهرانم! اگر زن‌اید، برادران! دادنامه‌ی فردوسی به فارسی است؛ اما من می‌دانم و شما ـ اگر «هنر» مجالِ تجلی بیابد و «غرض» نه ـ که حکمت‌نامه‌ی فردوسی برای ایرانیان است به هر زبانی که حرف می‌زنند و از هر تباری که هستند؛ طبری و ارمنی باشند یا سوری و آسوری.

ستایشِ داد به قصد یادآوری هم هست:

 که دارد به‌فر اهرمن را به بند

خداوندِ شمشیر و تاجِ بلند

 فره ایزدی دادگری است؛ که بیداد جز عصیانِ دیوِ اهریمنیِ درون نیست. و هیچ قومی به آن میزان از بی‌خردی نمی‌رسد که شاه دادگر را به خفّت بکشد.

📜 حین التحریر، دوست لک‌تباری پیشنهاد کرد که متن را به محمدرضا پهلوی تقدیم کنم؛ به پاس آن‌که پادشاه در سال ۵۷ نپذیرفت سلطنتش را روی خونِ ایرانیان ادامه دهد. شاه با این کار اجازه نداد آخرین خاطره‌ی ایرانیان از پادشاهیْ فاجعه‌ای باشد که رسم دیکتاتوری‌ها است. من با حفظ دیدگاه انتقادی‌ام گواهی می‌دهم که شاه یکسره بیدادگر نبود. او پس از فرازهای بسیار و فرودهایِ اندک اما مهلک؛ به دادگری تن داد و ملتی را به حال خود گذاشت که فکر می‌کرد بزرگ شده است و به رهبر و پیشوا نیاز ندارد؛ امّا هم‌زمان در حال تراشیدنِ بُتی بود ابوالهول‌وار. شاه آبروی مخدوش نهاد سلطنت را نگاه داشت؛ و همین شاید رازِ اقبال بخش مهمی از مردم ایران امروز، به این نهاد تاریخی باشد.

 📜 اشاراتِ پایانی به مسأله‌ی رهبری راه می‌برد؛ اما در این مجال، فقط آمده‌اند که تأملِ دوباره در خوانشِ تاریخ، تکلیفی ابدی برای خواننده‌ی فارسی‌زبان باشد. یک نمونه برای بحث‌های مشابه، اقوالی است که پس از درگذشتِ زنده‌یاد دکتر سید جواد طباطبایی می‌شنویم - که خاک بر او خوش باد. بخشی از نقدها بر طباطبایی بلافاصله دوستداران ایشان را به موقفِ دفاعی می‌برد؛ گویی که هر منتقدِ ایرانشهری ایشان، با پاره‌ای جغرافیایی به نام ایران دشمن خونی است! چنین نیست. دست‌کم در مورد خودِ این بنده، هر آن‌چه هست علاقه به ایران و حفظ وجود جغرافیاییِ آن به عنوان میراث‌دار بخشی از فرهنگ بشری است؛ با تمام نقاط اوج و حضیض‌اش. دوم، در ناپسندیِ این خَلط، خواننده‌ واقف است که کشاندنِ بحثِ نقد به وادیِ نفی و بلافاصله متصل شدن به خدایگان ـ چه الله نام داشته باشند و چه وطن ـ رسم جمهوری اسلامی هم هست؛ که در تمام این سال‌ها، هر بار که ناکارآمدی‌اش بر مردم آشکار شده، رعیت را با چماق «امنیت»ی خفه کرده است که هرگز نه در پی‌اش بوده و نه مدافعش. همین امنیت است که نزدِ طرفداران دکتر طباطبایی، ذیلِ چماقِ تمامیّت ارضی، اقلیت‌های تحت ستم را به سکوت می‌خواند. 

📝 گویا جز «خدا، شاه، میهن» که به خمینی و خامنه‌ای و تندیس‌های مضحک قاسم سلیمانی هم رسید؛ باید هر روز شاهدِ این باشیم که بخشی از ملتِ غیور، بُتی تازه بیابد و الباقی رعایا را - که مُشتی کودنِ بی‌سوادِ وطن‌فروشِ بی‌ناموس‌اند - به پرستش آن وادارد!

📝 نمی‌توان از کنارِ نام جناب دکتر تورج دریایی هم گذشت؛ که نقصِ فلسفی در رویکرد او (حاصلِ کم‌اعتنایی‌اش به فلسفه‌ی تاریخ) به جای این  که ایشان را، با حجم دانشی که از دوران ساسانی دارد؛ با نگاهی فلسفی و جامعه‌شناسیک، تأویل‌گرا اما نه چون اینکْ تحویلی، به نظریه‌پردازی در اندازه‌های مرشدش ریچارد فرای نزدیک سازد؛ زائرِ سرگردانِ ایرانشهرِ دکتر طباطبایی کرده است! چه اتفاقی برای یک دانشمند علم تاریخ باید بیفتد که مبلغ نظریه‌ای شود سراسر تضاد و در جهت استمرارِ تفکرات اسطوره‌ای و دور از خرد-محوری پیرامون ایران؟ و ایرانشهریِ مطلوبِ اعاظمِ تاریخ و فلسفه‌ی سیاسی، چه خیمه‌ای باید باشد که هم حسن روحانی را مأوا است و هم غیرتِ حجت کلاشی و ناسیونالیسم وحید بهمن را دوا!

📝 برای بازگشت به خطی که شاید خواننده‌ی محترم فراموش‌شده بپندارد؛ خاطرِ ارجمند را به نکته‌ای جلب می‌کنم:

خوانندگانِ نامه‌ی رستم، کمتر به خطای نابخشودنیِ شاه، فکر می‌کنند که اگر به پیشنهادِ او عمل می‌کرد؛ شکستِ لشکر و حتی اسارتِ ژنرالِ اشراف‌زاده، هنوز یک شکست نظامی بود - شاه فرصت داشت با گردآوری لشکری از طبرستان و آذربایجان و دیگر نقاط امپراتوری، جنگی دیگر تیار کند. اگر چنین می‌شد؛ آن‌گاه لابُد در بزنگاهی عیناً مشابه، در زمستانِ ۴۵ ساله‌ی ۵۷، ظهور بختیار منطقی می‌نمود: کسی که می‌داند باید قربانیِ وطن شود تا ساحتِ پادشاهی، از قصور مبرا بماند. اگر چنین نشد؛ نه به این خاطر بود که جمع‌کردنِ گندِ ۳۷ سال پادشاهی با ۳۷ روز ممکن نبود - که اگر داد به بیداد نگراییده بود؛ ۳۷ ساعت هم برای نجات سلطنت و کشور کافی بود. نه ساعتی زودتر و نه دیرتر! امّا شاهِ بخت‌یار، هرگز آدمِ بحران نبود. محمدرضا پهلوی هیچ بحرانی را در سراسر سلطنتش رفع نکرد. جایی که مشورت گرفت؛ بُرد و مصادره کرد و هرجا خودرآیی را انتخاب کرد زخم بر زخم افزود. 

📝 حرف آخر این که فردوسی در شاهنامه راوی است. او نه مبلغ است و نه مُنهی. اگر شاهنامه حاملِ فرهنگی است که رستم فرخ‌هرمز - و برادرش فرخ‌زاد را برکشیده و با وجود شکست از مسلمانان، نیکو می‌دارد؛ نه به آن دلیل است که کریستن‌سن پنداشته. خواستِ فردوسی در میان نیست. صدای فردوسی پژواک یک صدای واحد از سرزمینی است که رهایی از آیین اهریمنی اسلام را تنها راه رستگاری ایرانیان می‌داند. فردوسی در روایت فقط نقل می‌کند. او پیامبر نیست؛ حکیم است. و در نقش راوی، حکیمی که هم باید حرف بزند و هم نباید. هم باید مراقب شحنه‌ی دین باشد و هم نگران نگرشِ تباری-نژادیِ سلطانِ حاکم. با این همه، فردوسی در برزخی که حاصلِ هم‌دستیِ ما شغادها با فاتحان زبان‌آور و شمشیر به‌کف است؛ به لکنت نمی‌افتد و خاضع نمی‌شود.

📜 تا چوب دستِ من است و پوستین حاضر؛ بگذارید همین جا بگویم از بی‌فایدگیِ صفحات سیاه؛ با یادآوریِ پنجاه سالی که جناب خالقی مطلق بر سر شاهنامه هدر داده‌اند. که وقتی محقق به دنیای شاعر راه نیافته باشد؛ تصحیحش مصداق تغلیط می‌شود و حتی حالا هم نمی‌فهمد که تلفُّظ درست کلمات و ادایِ دقیقِ لحن، نه چنان که ایشان خیال نموده و با نشانه‌های دیده‌آزار و چشم‌گزای تأکید فرموده‌اند؛ که چنین است:

چنین داد - و - خوانیم - و - بر یزدگرد

وگر کین - و - خوانیم از این هفتِ گرد

اگر خود نداند همین کین و داد

مرا فیلسوف‌ییچ - و - پاسخ نداد

خداوندی اگر هست بیامرزاد هر که را که از این چند خط، به ناسیونالیسم رمانتیک و باستان‌گراییِ نوستالژیک نرسد. نگارنده با ایده‌ی بازگشت به هر شکلش در نزاع است. در نسبتِ سُنت و فرهنگ و یگانگیِ ابداع و بدعت هم، پیش‌تر عرایضی داشته‌ام که مکرر نمی‌کنم.

 روزِ جمکرانیِ انرژی هسته‌ای

فیروز شادمان

20فروردین ۱۴۰۲

 

#مهسا_امینی

#زن_زندگی_آزادی

Thursday, April 6, 2023

پانوشتهای جستار سه ارتجاع

 

پانوشت‌های جستارِ سه ارتجاع: 

📜 راه روشن است. اگر سعادت ِ ایران و مردمش هدفِ «اپوزیسیون» باشد و نه «تصاحبِ قدرت» به هر قیمت؛ ائتلاف و حتی اتحاد با هر گروهی که این هدف را تنها با دفنِ جمهوری اسلامی ممکن می‌داند؛ باید اوّلین اصلِ مرامنامه هر گروه موسوم به «اپوزیسیون» باشد.

📜 به طور مطلق، هر شخص و گروهی که «دیگری» را ـ اعم از چپ، جمهوری‌خواه، مجاهدِ خلق، پهلوی‌دوست، مشروطه‌خواه و حتی گروه‌های قوم‌گرا و هویت‌طلب ـ غیر خودی بخواند و پیشاپیش از دایره‌‌ی «رقابت» در دورانِ پس از گذار، «محذوفِ فطری» بداند؛ سد راه «گذار» از جمهوری اسلامی است. چنین گروهی اگر در زمانی قلع و قمع هم شده باشد؛ بدهکارش جمهوری اسلامی است نه دیگر گروه‌های «اپوزیسیون»

🔺 حبس و کشته‌ی بیشتر امتیاز نیست. هیچ معیاری امتیاز نیست. هیچ گروهی حق ندارد برای خود حق ویژه قائل باشد:

قرار نیست کسانی که پرچم‌های غیر از «سه رنگ شیر و خورشید نشان» را با خشم نگاه می‌کنند؛ در صورتِ جلب آراء بیشتر، پرچم رقبا را بسوزانند. پرچم هر گروهی با هر تعداد طرفدار، احترامی برابر با پرچمی دارد که با رأی مردم رسمیت پیدا خواهد کرد. سایر پرچم‌ها برای گروه‌هایشان حتماً محترم می‌مانند.

به طور مثال، حزب دموکرات کردستان ایران، شاید بخواهد در دفتر مرکزی‌اش در مهاباد و در گردهمایی‌های حزبی، پرچم نزدیک به اقلیم کردستان را نصب کنند. هیچ نیروی قهریه‌ با قضایی حق تعرض به آنان را نخواهد داشت: حزب برچمش را حفظ می‌کند و آزادانه برای پیروزی در انتخابات بعدی برنامه می‌ریزد. هیچ پرچمی از پیش حذف شده و نماد دشمن نیست. هر پرچمی نماد عده‌ای از «ما» است. در نهایت اکثریت مردم ایران خواهند بود که طی یک روز پرچم کشورشان را در دوران پس از جمهوری اسلامی انتخاب خواهند کرد.

🔺 تا آن هنگام معرفی پرچم و نمادِ خود، پیروزِ صحنه را مشخص خواهد کرد؛ نه ناسزاگویی به دیگر پرچمداران. اهل عرضه باید به قواعد تقاضا آشنا باشند. این‌جا کسی حق ندارد نرخ‌شکنی کند یا به منابعی پناه ببرد که «خداوند در قرآن فرموده» و «قال فلان» را به یاد بیاورد. نظرخواهی روش‌مند. همین.

📜رسیدن به مرحله‌ی گذار، جز با اتحاد تمامی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی ممکن نیست. گذشته از الزامِ ملی، باید در نظر داشت که غرب و به طور کلی هر قدرتِ مؤثر بر مناسبات جهانی ـ از ترکیه تا ژاپن و از اتحادیه‌ی اروپا و عربستان، تا قطر و مصر و امارات ـ زمانی خیزش #زن_زندگی_آزادی را به رسمیت خواهد شناخت که بدیلِ جمهوری اسلامی را از هم‌اکنون در قامتِ یک اپوزیسیونِ آماده‌ی تصاحبِ قدرت ببیند. دنیا باید بداند با چه کسانی قرار است تعامل داشته باشد. همه‌ی کسانی که بنا است چنین نقشی را بر عهده بگیرند باید در یک انتخابات فوری، از طریق یک کمپانی نظرسنجی معتبر و مستقل، خود را به رأی بگذارند. حالا دیگر شخص یا گروه برگزیده، می‌تواند با وکالتِ تام:

🔺 هیأت وزیران در تبعید معرفی کند

🔺 برنامه‌های دیدار با سران کشورهای خاورمیانه را به عنوان فوری‌ترین اقدام اعتمادساز در دستور کار قرار دهد.

🔺 در مورد آینده‌ی روابط ایران و اسراییل، اعلام کند که این رابطه عیناً مانند الگوی دوران پهلوی خواهد بود. دوستی، تبادل دانش و نیروی کار، ایجاد یک اتحاد‌یه تجاریِ منطقه‌ای با اسراییل؛ با تشویق کشورهای دیگر که مشتاق پیوستن‌اند. تأسیس مرکز بوم‌شناسی، تاریخ، فرهنگ و تنظیم برنامه‌های سده برای روابطی که جز سود دو جانبه، هیچ قصد و نیت جانبی ندارد و به زیان هیچ کشوری نیست. ناظرانی به هزینه‌ی ایران و اسرائیل و به انتخاب کشورهای بدبین، روی پروژه‌های مشترک دو کشور نظارت می‌کنند و به کشورهای متبوع خود گزارش می‌دهند.

📜 هیچ قدرتی، عده‌ای متوهم، تمامیت‌خواه، دشمنِ یکدیگر و حتی در درون خود دچار تشتت را جدی نخواهد گرفت که تنها وجه مشابهت‌شان «آرزوی سقوط» جمهوری اسلامی است؛ اما نه برنامه‌ای برای آن دارند و نه حاضرند برای رسیدن به راهکار، رقبای فردا را، متحدان راهبردیِ امروز ببینند و جدال‌های ابلهانه‌ی حیدری‌نعمتی را به دوران گذار و صندوق‌های رأی واگذارند.

📜 فهمِ این نکته‌ی بدیهی برای گروه‌های موسوم به «اپوزیسیون» جمهوری اسلامی چرا باید تا این حد دشوار باشد که وزنِ هر کدام از آن‌ها تنها بعد از وزن‌کشیِ انتخاباتی، در فضایی رقابتی و دموکراتیک مشخص خواهد شد و تا آن زمان، هیچ گروهی اپوزیسیون‌تر از دیگری نیست؟

📜 پاسخِ این پرسش هم دست‌کم تا این لحظه، روشن است: مسأله برای مدعیانِ دشمنی با جمهوری اسلامی، ایران نیست؛ رسیدن به «قدرت» است.

📜 هر گروهی که حذفِ رقیب را از همین حالا، نه جزء وظایف، که حق مسلمش می‌داند؛ بر اساس منطق مبارزه، دشمنِ نظام حاکم نیست؛ عامل استمرار آن است.

 

#اتحاد_رمز_پیروزی_است

#مهسا_امینی

#آبدانان_الگوی_مبارزه

فیروز شادمان

فروردین ۱۴۰۲

پانزدهم

ما و انتخابات مجلس - بخش دوم

  ما و انتخاباتِ مجلس (بخش دوم)   ✍ ف یروز شادمان   ▫️ نگاهی تحلیلی به رأی‌ریزی در حوزه‌ی انتخابیه‌ جنوب استان ایلام   انتخابات در ...