به خاطرهٔ تا
ابد مخدوشِ محمد مرادی
که اگر وطن هنوز
وطن بود، ساعتی پس از خودکشیِ او، میلیونها ایرانی باید آمادهی دومراسمِ تدفین میشدند:
دفنِ پیکر معطرِ محمد مرادی و دفعِ جسد متعفن جمهوری اسلامی. دریغا که نیمقرن پس
از جلوس ابلیس و به رغم آن همه جنایتِ اسلامیِ عریان، مردم دینزدهٔ ایرانشهرِ همیشه
مؤمن، هنوز با شنیدن نام ابوالفضل، تنشان مورمور میشد! برای گلمحمد صلوات غرّا
میفرستادند - زارمحمد از یاد رفته!
محمد مرادی آدمِ
دوران ما نبود. او دهها سال پیشتر از زمان خودش به دنیا آمده بود؛ با این خیال
که هزاران مورد جنایت علیه بشریت و صدها هزار اختلاس، بالاخره ایرانیان را جانبهلب
کرده و تنها یک اخگر برای انفجار انبار نفرت کافی است.
چه اشتباهی! ایرانیان
برای ظهور موعود هزاره، آماده نبودند.
شاید قرنها عشق
به تعریب، باعث شده بود منتظر کسی شبیه محمد بن عبدالله حجازی باشند؛ نه محمد نامی
از پاریس که لهجهی کوردی داشت وقتی فارسی حرف میزد.
سوشیانت هنوز
ساکن جمکران بود.
همان هنگام که
محمد مرادی در میان موجهای سردِ رود رُن در حال مچاله شدن بود؛ درست همان لحظاتی
که جان پاک محمد مرادی، به خاطر ایران قربان میشد، ایرانگرایانی از بِوِرلی هیلز،
انقلاب ززآ را هم پروژه خواندند. این اعاظم چنان پروار شده بودند که کارشان به
پروژه خواندنِ زندانیان سیاسی در زندانهای مخوف جمهوری اسلامی کشید!
(این
را از خیلی وقت پیش میدانستید و به روی مبارک هیچ!)
میان آن همه
عرعرِ آریایی و عربدهی علوی، صدای لطیف و لرزان محمد مرادی به جایی نرسید.
کسی نشنید!
خودکشیِ
دگرخواهانه
آخرین راهِ کمکخواهی برای یک جامعهٔ تحت ستم است؛ آن گاه که آدمی
«در کفِ شیرِ نرِ خونخواره» نمیخواهد به «تسلیم و رضا» تن بدهد.
گذشته از این،
محمد مرادی در ایران نبود! به زعمِ کشتزارهای کنیز شده، که با درآمد صیغهگی
کارشان به هِرّی گفتن کشیده بود! در تلویزیون رسمی به نوادگان کوروش و چنگیز و
لشکر محمود افغان، میگفتند «جمع کنید برید!». همزمان، دهنگشادهای همایونی و
نوچههای شعبون استخونی، بعد از نزاع روزانه به خاطر سفرهای مکرر یقهسفیدها به
سانفرانسیسکو، دوباره شیرعلی قصاب میشدند و برای پرویز ثابتی ذوق میکردند با تیتاپی
در دست! بگذریم از سندرم انگشت بیقرار!
از نظر این
مبارزان، محمد بیرون کشیده بود رختاش را و رفته بود!
واکنشِ جهانی و
«ملی» به خودکشی محمد مرادی - بیعملیِ مطلق - نشان داد که عمدهٔ مردم داخل کشور
به امید حملهٔ خارجیاند و - همزمان - قدرتهای بزرگ جهانی در انتظار تسخیر خیابانهای
تهران و سنندج و تبریز، مشهد، اصفهان. این دو جبههٔ منتظر را چهطور میشود همآهنگ
کرد؟ محمد مرادی از جانش گذشت که به ائتلاف ایران و جهان برای ساقط کردن جمهوری
اسلامی روح بدمد. اما وطنِ پارهپاره نخواست و همراهی نکرد.
محمد برای ۸۵ میلیون ایرانی از زندگی آزاد و
عاشقانهاش گذشت و از این ۸۵ میلیون نفر، حتی یک درصد هم به خاطر او نخروشید!
چرا فهم این
نکته برای اپوزیسیون دشوار است که مردم ایران، نمیتوانند همزمان با جا و
متاستازهای اهریمنیاش، سه «ح»ِ دوزخی - حزبالله و حشد و حوثی - بجنگند؟ ما راهی
جز گرفتن کمکِ عینی (سختافزاری، مالی، نظامی) از جهان نداریم.
با استمرار حاکمیت
آخوند، تمامیت ارضی از دست خواهد رفت؛ اما همزمان، اپوزیسیون برای ائتلاف، به
خاطر تمامیت ارضی از هم میپاشد! این چه ژاژ است آخر؟ ماهها است در روستایی به
ذسر میبرم و با «دامداران» زندگی میکنم و یک بار هم در این قطب ذدامپروری، دود
کباب ندیدهام! لجن بزنند این تمامیت موهوم را! مدعیان دروغین ایرانگرایی، با پشتیبانی
رژیم، شغاد را به جای رستم معرفی میکنند و مردم داخل کشور را از مردی میترسانند
که هرگز اسلحه را جز به قصد دفاع در دست نگرفته. به جای دعوت از دیگر هویتخواهانِ
کورد، #مهتدی را از خود میرانند که بزرگمنشانه پذیرفته با ر.پ عکس بگیرد.
حالیا دو دسته
روی #تمامیت_ارضی با هم متفقاند: #شیخ_و_شاه ! وجه اشتراک رژیم و سلطنتطلبان،
نگاه غنیمتی به فلات ایران است. دو راهزن از امنیتِ شهر داد سخن میدهند که یکی
مردم را احمقهای پشیمان میبیند و دیگری آنها را موالی اسلام و جزیهپرداز میخواهد
یا مُرده! وظیفهی تعطیلناپذیرِ تمام مخالفان جمهوری اسلامی است که دیگر مخالفان
را همسنگر خود بدانند. اکنون زمانِ همآوردیست نه تخاصم بر سر تکهزمینی که با
وجود رژیم از جغرافیای جهان محو خواهد شد.
*
#Altruistic_Suicide
اگر نگران «تمامیت
ارضی» هستید جداییطلبان را انسان ببینید و حقوق انسانی آنان را به رسمیت بشناسید.
حفظ یکپارچگی وطن به رعایت حقوق شهروندی است و جداییطلبی، حقی ابدی برای هر گروه
قومی و نژادیست؛ تا زمانی که گفتوگو کند. جداییطلبان را نمیتوان حذف کرد.
فیروز شادمان