«نامهای از یک موکل»
همه بدخواهِ پهلوی در دل
همه مداحِ پهلوی به زبان
(ملک)
نه سودای نام و غم نان، که غصهی ایران وادارم میکند بنویسم. جز این، نه چارهای دارم و نه امکانی. از آغازِ آخرین مرحلهی انقلابِ ایرانیان برای برانداختنِ گفتمانی که پس از فاجعهی ناگزیرِ ۵۷ حاکم شد تلاش کردهام که اپوزیسیون را حرمت نگه دارم و اکنون میخواهم با دوستانی حرف بزنم که پیشتر، به آنان وکالت دادهام؛ به هوادارانِ بازگشتِ پادشاهی. اخلاقِ وکالت حکم میکند که حرفهایم را بشنوند.
انقلاب ۵۷ - کار هر کسی که بود و با هر انگیزهای - با اعدام، جنگ، کشتار و حبسهایی حاکم شد که کاریزمای خمینی، هر گونه مخالفت با آن را بلاموضوع میکرد. در شرمساریِ تاریخیِ طاعونی که ایران را به نکبتِ جمهوری اسلامی گرفتار کرد هیچ ایرانی شرافتمندی برکنار و منزّه نیست. قیاسِ نقشهایی که ایرانیان در رسیدن به بهمن ۵۷ داشتند و تعیینِ وزن گناه هرکدام از آنان، برای بحثهای سیاسی و پژوهشهای دانشگاهی دادههای بسیاری دارد. نظریهپردازی در مورد آن حادثهی فاجعهبار نه تعطیل میشود و نه هرگز به فصلی مشترک برای همگان میرسد. کسی که فکر میکند سرنگونیِ شاهنشاهی پهلوی را صورتبندی کرده و به فصلالخطاب رسیده است گرفتار چنبرهی ایدئولوژی است؛ چه شیعهی اثنی عشری باشد و چه چپ، مجاهد، مشروطهخواه یا از هر نحلهی دیگر.
《ما》انقلاب کردیم. من که در سال ۵۷ کمتر از ۷ سال سن داشتم خود را از آن مبرّا نمیدانم. مسئولیت شهروندی حکم میکند که دیگران هم، هر یک به فراخور نقشی که داشتهاند به نقدِ خود بپردازند - حتی اگر نخواهندآن را علنی کنند.
انقلاب ۵۷، چه آن را انقلاب بدانیم و چه نامی دیگر بر آن بگذاریم؛ چه گریزناپذیر بدانیم و چه قابلِ اجتناب؛ اتفاق افتاد و ایران را به تاریکترین قرونِ تاریخش پرتاب کرد.
بر خلاف تصوّر رایج، نه گذشته چراغ راه آینده است و نه از تاریخ میشود درس گرفت. ایرانیان بالاخره باید از آنچه قرنها《عقل سلیم》پنداشتهاند و جز نکبت و تکرارِ آن ندیدهاند دست بردارند و به آینده فکر کنند. لعنِ گذشتگان هیچ قومی را رستگار نکرده است. نسلِ موسوم به پنجاهوهفتی، فقط اوباشی نبودند که ابتدا ماشاءالله قصاب بودند و بلافاصه با انبوهی ریش و شپش، برادران کمیتهای و پاسدار و هادی غفاری و محمد منتظری شدند. اُمرای ارتشی که پشت بختیار را خالی کردند و بر تیربارانِ جهانبانی و هویدا چشم بستند همگی پنجاهوهفتی بودند.
چهلوپنج سال از طاعونِ ۵۷ گذشته است و ندیدنِ "پَرِ خویش" در تیری که بالهای همای ایرانیان را ناکار کرد دور از تدبیر و اخلاق است؛ باید بالاخره اذعان کرد که از 《ما》 بود آنکه باعث شد به این روز بیفتیم:
چون نیک نظر کرد پرِ خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم که از مااست که برمااست
گاهِ نیک نظر کردن، اگر نگذشته باشد اکنون است. من از وکلایم انتظار دارم که نیک بنگرند و زمان را بیش از این با دعواهای سخیف و گذشتهمدار هدر ندهند.
گروههای زیادی از جمعیتِ مشهور به《اپوزیسیون》همهی توان خود را بر نقدِ پهلویِ اول و دوم متمرکز کردهاند. درستی یا نادرستیِ آن نقد و نفیها در سرنوشت امروز و فردای ایرانیان هیچ نقشی ندارد. جایی آتش گرفت و سوخت. اگر انباری از کاه بود یا گنجینهای از نفت و گاز؛ کسی که کبریت را کشید آخرین عامل از سلسلهای دلایل بود. از هیچ متهم آتشافروزی نمیتوان انتظار اعتراف داشت. همچنان که مراقبینِ آن انبار یا گنج را هم نباید شماتت کرد. دادگاه تاریخ، کسی که به تعبیرِ نیما غربال در دست دارد؛ از پی خواهد آمد. پیش از آمدنِ غربالگرِ تاریخ، باید به فکر مهار آتش بود و جلوگیری از گسترشِ آن.
ما در بحرانیم وکلای عزیز! اکنون زمان مداخله در بحران است نه محاکمهی بحرانآفرینان و سخنرانی در مذمتِ آتشافروزان. چرا توانِ خود و ملت اسیرِ ایران را صرف دعواهایی میکنید که
گاهشان گذشته یا هنوز فرا نرسیده است؟ تفاوت شما با شیعیان کینهتوز چیست که ۱۴ قرن پس از قتل حسین، هنوز یزید و شمر را لعنت میکنند و انگشت در جهان کرده به دنبال نوادگان ابوسفیان و معاویه میگردند که به قائم آل محمد بسپارند برای گردنزدن؟ اگر بنای شاهِ فقید به گردن زدن بود و انتقام، که ایران را به ضرب و زورِ تانک و ژ-۳ نگه میداشت و خمینی را در حومهی پاریس به جهنم میفرستاد. شما چگونه شاهدوستانی هستید که کینهی نداشتهی شاه را، اکنون و بعد از ۴۵ سال نثار کسانی میکنید که در سال ۵۷ هم فسیلهایی بازمانده از دوران مزوزوئیک اسلامی بودند و حالا در آستانهی مرگ، از آن موقع هم ابلهترند؟
خانمها! آقایان!
من به شما و شاهزاده وکالت نداده بودم که وقت و عمرِ خود و مردم مستاصل ایران را صرف ناسزاگویی به کسانی کنید که از آنان شکایتی ندارم.
وکلای عزیز!
اگر مخالفینِ شما، آنچنان که مکرر گفتهاید و میگویید، هنوز بر علیه شاه فقید و پدر بزرگوارش در حال مبارزهاند؛ شما در چه کارید جز یقهدرانی برای شاهزاده و گرفتنِ گریبان کسانی که《دون کیشوت》میپندارید؟ آن آسیاب بادی که روزی دونکیشوتِ خمین - یا گجراتِ هند و هر جهنمدرهی دیگر - و سانچوپانزاهای دور و برش نابود کردند؛ به تاریخ پیوسته است. شما چرا همچنان درگیر جنگِ تروایی هستید که اسب چوبیاش را شاهِ فقید به داخل راه داده بود؟
وکلای عزیز!
کسی که بعد از ۴۵ سال هنوز فکر میکند دوران پهلوی سراسر وابستگی و ستم بود - که بیراه است اما نه تماماً نادرست - با فحاشی شما، طرفدار پادشاهی، چه مشروطه و چه مطلقه، نخواهد شد. تا کی میخواهید به کسانی حمله کنید که وجود خارجی ندارند و اگر هم نیمهجانی داشته باشند در هیچ میدانی توان جنگیدنشان نیست؟ شّرِ عظما را رها کردهاید و به مُشتی نوچهی توییتبهمزد مشغولید؟
پروندهای که من و دیگر دادخواهان به شما سپردهایم کشتارِ پشتبام مدرسهی رفاه و سال ۶۰ و تابستان ۶۷ و جنگ ۸ ساله است؛ شما یقهی فرزندانِ معدومین را گرفتهاید که چه؟
ما از شما مکرر خواستهایم که آمرِ سرنگونی هواپیمای اوکراینی را به محکمه بکشانید؛ شما حامد اسماعیلیون را نشانه گرفتهاید؟ این چه ژاژ است؟
وکلای عزیز!
من گروگانِ حکومتی هستم که شنیدن صدای پیامکِ تلفن همراه را ابزار شکنجهام کرده است. صدایم به هیچ جا نمیرسد. حتی نمیتوانم با خانوادهام از فلاکتی حرف بزنم که روز و شب در آن با فقر و محرومیت و سانسور پنجه در پنجهام؛ شما به جای دفاع از من سرگرم دفاع از کسی هستید که من او را وکیل خود معرفی کردهام؟ مگر به توانایی او شک دارید؟
عدهای که به هر دلیل شاهزاده را توانا و موثر نمیدانند او را نقد و نفی میکنند؛ شما چرا عمر خود و مردم را صرف دفاع از او میکنید؟ نکند چیزی برای اثبات ندارید؟ این همه دستوپا زدن در تکرارِ شعارهای پوچ، که جز مدح و ثنا نیست، حالتان را به هم نمیزند؟
نقدِ رضا پهلوی، بی آن که یک ثانیه مدیریتِ جریانی را در کارنامهاش داشته باشد نهایتِ بلاهت است؛ اما دفاع شما از او تا چه حد با خِرد قابل جمع است؟ شما وکیل مناید در محکمهای که متهماش جمهوری اسلامی است؛ از چه کسی دفاع میکنید؟ از کسی که وکالتِ عام دارد؟
روی وکالت چه کسانی حساب کردهام!
با هر پیشینهای که دارید؛ هر جای دنیا که هستید و از هر سازمان یا دولتی که سرمایه میگیرید؛ بی هیچ تعارفی میگویم که سوراخ دعا را گم کردهاید. شاهزاده اگر - چنان که شما تاکید دارید - امید ملت است؛ به دفاع شما نیاز ندارد. او محتاج اثبات، آن هم با فحاشی و توهین به دیگران نیست. من به شما وکالت دادهام و از شما انتظار ندارم که نیروی خود را صرف مدّاحی از کسی کنید که قرار است با ولیّ فقیهِ عاشقِ مدح و ثنا تفاوت داشته باشد. من به شما وکالت ندادهام که شرّ ولی فقیه را از سرم کم کنید اما به پدری تاجدار و قدرقدرت و خداشوکت بسپارید. من دادخواهِ عمرِ تباهشدهام در سالهای جلوس ابلیس هستم. دادخواه خونِ ژینا و نیکا و سارینا. مدحِ شاهزاده و فحاشی به چپ و مجاهد و ملیمذهبی (که نه ملیاند و نه مذهبی) برای من - موکلتان - دفاعیه نمیشود.
من در این کشورِ رو به فنا، به شما امید بستهام که حمایتم کنید. عمری در قفسِ اسلام و شیعیانِ علی، تحقیر شدهام اما هرگز پایم را از ایران که عشقش به جانم بسته بیرون نرفتهام؛ که این عشق با شیر اندرون شده و با خون هم به در نمیرود؛ شما که بیرون از این جهنمِ آخوند-ساخته، دستتان به جامعهی آزاد میرسد برایم از ایرانسازیِ پهلویها میگویید؟
از آنچه پهلویها ساختند چیزی نمانده است؛ روضهی ایرانِ ویران شده میخوانید؟ این کار را که مداحان حسین و خمینی و خامنهای هم بلدند. بس کنید این لاطائلاتِ سست و بیارزش را! من هر ثانیهام در برزخِ خیابان و بازداشتگاه میگذرد؛ شما تونلِ زمان نشانم میدهید؟ عمر من در تونلِ وحشتی گذشت که خمینی ساخت - و جاکشهای وطنی و بینالمللی که او را قائد عظیمالشان کردند - شما پلِ ورسک را تو چشمم فرو میکنید؟
تا همین حالا، صدها فرصتِ طلایی را از دست دادهاید و همچنان تنها هنرتان تندخویی و فحاشی است و دورشو-کورشو به مخالفان. این رفتارهای شنیع و تحکمهای اربابمآبانه را من از اوباش خامنهای هم دیدهام. فکر میکنید عقدهی کراوات و پاپیون دارم؟ از عبا و قبا خستهام و هوسِ فراگ کردهام؟ با روضهی امام حسین تهوع میگیرم و با "جاوید شاه" روحم به پرواز در میآید؟ بس کنید این شیعهبازی را! تمام کنید این بساط مدح و تملق را! اگر آدمِ کار نیستید وقت مردم را نگیرید؛ اما اگر وکیل مردماید به وکالتتان بپردازید. موکلین شما رعیت نیستند؛ ملّتاند.
تنتان باد سالم از امراض
جانتان باد ایمن از حدثان
فیروز شادمان
دوازدهم تیرماه ۱۴۰۲
No comments:
Post a Comment