Wednesday, March 6, 2024

ما و انتخابات مجلس - بخش دوم

 

ما و انتخاباتِ مجلس

(بخش دوم)

  فیروز شادمان

 ▫️ نگاهی تحلیلی به رأی‌ریزی در حوزه‌ی انتخابیه‌ جنوب استان ایلام

 انتخابات در استان‌های مختلف ایران، قصه‌ی واحدی‌ست با ساختار ثابت، که ماجراهای فرعیِ متنوع، آن را به کارناوال رقت‌انگیزی از حرکات ناموزون و نواهای گوش‌خراش بدل می‌کند. من از استان زرخیز و بی‌نوای ایلام حرف می‌زنم؛ اما احتمالاً یک لُر بویراحمدی یا تُرک دشت مغانی و کورد بیجاری هم در این توصیفات، صحنه‌های آشنایی خواهد یافت.

▫️ اعلام کرده‌اند که نفرِ اوّل در انتخابات حوزه‌ی «آبدانان، بدره، دره‌شهر، دهلران» با حدود سی‌هزار رأی راهی مجلس شده است. تعداد کسانی که در استانِ ایلام، دارای شرایط شرکت در یک انتخابات آزاد بودند ۴۷۷۰۰۰ نفر بود؛ که نزدیک به ۱۵۰ هزار نفر در حوزه‌ی دهلران حق داشتند به نامزد مورد نظر نظام رأی بدهند. نتیجه آن که آقای دکتر چراغی با رأیِ یک‌پنجم مردم وکیل مجلس شد (آمار رسمی).

 ▫️ تأملات

یک) آقای نماینده - اسدالله چراغی - در سال‌های اخیر، دو شغل داشت که یکی «نامزدی» در انتخابات مجلس شورای اسلامی بود. ایشان از علی‌کنکوری‌های مشهور در حوزه‌ی جنوب‌اند و این وصف، تاریخچه‌ی تمام نماینده‌های منطقه است: شرکت پیوسته در انتخابات، حضور مستمر در مراسم ختم و ختنه‌سوران، مال‌و‌مال گشتن و هاس کردنِ رأی!

دو) کاندیدای نمایندگی مجلس شورای اسلامی، تقریباً هیچ وقت در اولین نام‌نویسی پیروز نمی‌شود. اولین نامزدی برای شنیده شدنِ اسم و شروع لابی‌هااست. اگر به هر دلیلی، شخص ولایت‌مدار مورد اشاره، نخواهد دوباره نامزد شود، تأیید صلاحیت او سرمایه‌ای پرارزش برای حرکت در سلسله‌مراتب آخوند-لیسی است. اما کمتر کسی پس از اولین شکست، بی‌خیالِ ادامه‌ی مسیر می‌شود؛ پس رویاپردازی ادامه پیدا می‌کند.

(این توضیح لازم است: در بعضی ادوار، افرادی فقط برای این که تأیید شورای نگهبان را به عنوان یک برگ‌برنده برای ترقّی، یا خارج شدن از سایه‌ی شوم یک اتهام در سوابق انقلابی‌شان داشته باشند وارد این عرصه شده‌اند. در دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ این امر رایج‌تر بود.)

سوم) نامزد شکست‌خورده‌ی مصمم، به کار سابق برمی‌گردد. پست جدید و بالاتر، انگیزه‌های وکیل مجلس شدن را کم می‌کند؛ پس غالباً در شغل قبلی می‌ماند اما این بار شروع می‌کند به «گره‌گشایی» از مشکلات «مردم» و همان حضورهای فعال در سور و سوگ‌!

چهار) زمزمه‌های خدمات مرد نازنینی که مردم نمک‌نشناس، در دور قبل نگذاشتند برود بهارستان، بالا می‌گیرد. در صف نانوایی حرف از بدو-بدوهای دکتر برای بیمارانی‌ست که در راهروهای شفاخانه‌های بیمار سِتانِ استانِ همجوار، منتظر نگاهی آشنا و مددی برای پذیرش، نوبتِ نزدیک دکتری یا تخفیف در هزینه‌ها هستند. دکتر واقعاً کم نمی‌گذارد - أن شاء الله که داستانْ درست مثل شهید بهشتی مظلوم، شیفتگیِ خدمت است و نه تشنگی قدرت؛ اما افسانه‌سرایی‌ها که اوج می‌گیرد آدم به شک می‌افتد:

دکتر به خاطر بیمار آبدانانی، رییس شفاخانه‌ای را در دزفول به باد انتقاد گرفته. دکتر تمام هزینه‌های درمانی افراد بی‌بضاعت را از جیب خودش می‌داده. حتی شنیده شده که شبها نان و خرما می‌برده پشت در خانه‌ی مستمندان!

تا لحاف‌پوشانِ توییتر بفهمند که عصر دیجیتال هنوز به پشتکوه نرسیده، روایات ایثار دکتر، سینه‌به‌سینه منتشر می‌شود و بالاخره، نامزد ولایی ما به صندلی سبزی در دو متریِ حمید رسایی می‌رسد - چه سعادتی!

پنج) وقتی نماینده‌ی منتخبِ احمد جنتی، بعد از چهار سال دوباره هوس انتخاب شدن کند، باید یقین کرد که در عینِ زرنگی، متوهّم نیز هست. در حوزه‌های روستایی و ایلی، مردم کم‌حوصله‌اند. عشایر غیور، اگرچه رهبران را، خصوصاً اگر از سادات مکرّم باشند، نیم‌قرن هم تحمل می‌کنند، برای تحمل ریختِ کُرّ شه‌مرادخانِ ترتپه‌ای و شنیدن نطق‌های آتشین او، ۴ سال بیشتر وقت نمی‌دهند. نمایندگی در این مناطق، یک‌دوره‌ای است*.

شش) دکتر راهی مجلس می‌شود و در اولین قدم، فرماندار شهرستانِ کذا و رییس‌فرهنگِ آن یکی بخش و آبدارچی بانک کشاورزی، شعبه‌ی قلاتسمه را عزل می‌کند. از آن‌جا که سندِ پتروشیمیِ چَوار،  شش‌دانگ به نام ایل ارکوازی‌ است؛ دکتر نمی‌تواند مدیر عامل آن را عوض کند اما قطعاً می‌تواند تعدادی از چراغی‌ها را در آن‌جا مشغول زیرآب‌زنی کند. بالاخره گذرِ ارکوازی‌ها به بهارستان می‌افتد؛ پس باید هوای بستگان دکتر را داشته باشند.

هفت) کسی که تا دیروز بوی پشکل گرفته بود از فرطِ معاشرت با گوسفندان، کسی که به اعضای طوایف - از کدخدا تا چوپان - تلفن می‌کرد و التماس رأی داشت، حالا تماس‌های مردم را به شرطی جواب می‌دهد که از طرف زن و بچه و خواهر و برادر دکتر سفارش شده باشند.

هشت) در میان نامزدهای انتخابات مجلس شورای اسلامی مناطق سابقاً محروم و به یُمن نظام مقدس جمهوری اسلامی، بدل‌شده به «آسیب‌پذیر» و «کمتر توسعه یافته» کسانی هم هستند که به خاطر احساس تکلیف به این عرصه دخول می‌کنند. این عده، چنان از مرحله پرت‌اند که بدیهی‌ترین شرایط چنین رقابتی را ندارند اما به‌شدت امیدوارند که «کار به دور دوم نکشد و در همان بار اول و دور اول، بکوب بروند تا کمیسیون اصل ۹۰». شگفت‌زده شدنِ این نامزدها، که اغلب به «شاعری» هم «اشتهار» دارند، در زمان اعلام نتایج انتخابات پدیده‌ی جالبی است! آنان بی آن که حمایت ایل و طایفه خود را داشته باشند، چنان امیدوارند که بعد از اعلام آرا، افسرده می‌شوند! موضوع فقط متوهّم بودنِ این اهلِ تکلیف نیست؛ قول گرفته‌اند! از روستاییانِ رِند، صمدآقاهای ظاهراً گول‌ و یوول، وعده‌ها شنیده و تعهدها گرفته‌اند! سوگند حضرت عباس! دستِ مردانه! قسمِ شیرِ مادر و ناموس! و تماماً دروغ. اما نامزدهای ذخایر انقلاب، که بارها شاهد عهدشکنی و فریب‌کاری هم‌ولایتی‌ها بوده‌اند، باز هم به خودشان گفته‌اند این‌بار فرق می‌کند. پول داده‌اند! اما معلوم نیست با کدام منطق، بدون پشتوانه‌ی طایفه‌ای، به قولِ قبایل دیگر امید بسته‌اند.

*نماینده‌ای که دوره‌ی اول وکالتش تمام شده، باید به شکلی نافُرمْ ساده‌لوح باشد که بلافاصله برای انتخاب مجدد نامزد شود. در مناطقی که ذکرش رفت، نماینده‌ی سیر، حتی اگر هنوز اشتهای پول و اعتبار داشته باشد، بهتر است یکی-دو دوره گم‌وگور شود. برود در اقصی نقاط کشور، به قزوین و زنجان و بلوچستان خدمت کند و وقتی برگردد که مردم به مرحله‌ی «صد رحمت به کفن‌دزد اولی» رسیده باشند و یادشان رفته باشد که این یکی آقای دکتر، در دزدی و زیر-و-روکشی، جزء السابقون بوده. باید شلتاق‌ها، عربده‌کشی‌ها، زد-و-بندهای به سامان رسیده‌ی پیشین، از حافظه‌ی تاریخی مردم پاک شده باشد. اینان طبعاً با پول بیشتر و حمایت مرکز، شانس بیشتری خواهند داشت.

 📝 بعد التحریر

در مسئله‌ی انتخابات، جمهوری اسلامی همه‌ی برگ‌هایش را بازی کرده بود؛ مانده بود رای دادن از طرف مردم، که از آن هم قفل‌گشایی شد. با انتخابات اسفند ۱۴۰۲ و تحریم مطلق انتخابات از سوی مردم، آن‌ها هم آس‌شان را رو کردند و میخ آخر را به تابوت مشروعیت رژیم زدند. مشخص شد که جمهوری ‌اسلامی دیگر توان بسیج نیروهای پیاده‌اش را ندارد. تحریم گسترده‌ که کابوس خامنه‌ای بود رخ داد. از این پس هیچ چیزِ این رژیم قابل مذاکره نیست. انتخابات مجلس، تنها سنگر باقیمانده برای رژیم بود و فرو ریخت: در اسفند ۱۴۰۲، مردم ایران قیدِ مسائل خُرد و استانی را زدند. گام بعدی اگر براندازی نباشد فروپاشی است.

 

پایان بخش دوم

اسفند ۱۴۰۲ - فیروز شادمان

ایران

ما و انتخاباتِ مجلس (بخش اول): «خِشتِ کجِ پارلمان در ایران» / فیروز شادمان

 

ما و انتخاباتِ مجلس

(بخش اول)

 

«خِشتِ کجِ پارلمان در ایران»

 

فیروز شادمان

 "انتخابات پنجمین دوره‌ی مجلس شورای ملی، در سال ۱۳۰۲ و پس از انتصابِ سردارسپه به نخست‌وزیری، توسط احمدشاه قاجار برگزار شد. این آخرین انتخاباتی بود که سلسله‌ی قاجار برگزار کرد...". (ویکی‌پدیا)

 صد سال پس از انتخاباتی که ذکرش رفت، بازار مکّاره‌ی انتخابات اسفند ۱۴۰۲ را داشتیم، با یک ویژگی منحصر به فرد: اگر صد سال پیش، رؤسای طوایف شناسنامه‌ی رعایا را می‌آوردند - قطعاً با اطلاع و احتمالاً با رضایت‌ آنان - و اسم نامزدی را می‌نوشتند که مهره‌ی «دستگاه» بود؛ حالا خامنه‌ای به اسم مردم و بدون اطلاع‌شان رای داده! یعنی «مهره» که هیچ، رأی‌ریزها را هم «نظام» تعیین کرده‌ است! رژیم ملاها در جهانی دیگر طَیران می‌کند و سیَران!

 ببینیم انتخاباتی که احمدشاه قاجار برگزار کرد چه در پی داشت:

 حزب تجدد، که دبیرکل آن - احمد تدین - از بیرجند به مجلس راه یافته و تمام‌قدْ حامی سردار سپهِ تازه صدراعظم‌شده بود، با چهل کرسی برنده‌ی قاطع انتخابات شد؛ کسبِ ۳۰ درصد کرسی‌های مجلسی که ۱۳۶ نماینده داشت. نتیجه مشخص بود: مجلس هم بر انتخاب رضاخان به نخست‌وزیری صحه گذاشت. دومین فراکسیون را نامزدهای پیروز حزب سوسیالیست به دبیرکلی سلیمان‌میرزا اسکندری با ۱۴ کرسی تشکیل دادند و فراکسیون سوم، با تنها ۸ کرسی، گروهی بودند از یاران سیّد حسن مدرّس، که از فهرست حزب اصلاح‌طلبان ایران با رأی مردم انتخاب شدند.

 یادآوری این انتخابات، پس از یک قرن - با وجود همه‌ی مشکلات و نقایصی که قابلِ توجیه با ماله‌ی مقتضیات زمان نیست - بدون سوگیریِ حاصل از نوستالژی نیز رشک‌انگیز است.

 آیا انتخاباتی که در یازدهم اسفند ماه ۱۴۰۲ به تاریخ پیوست، در سال ۱۵۰۲ برای مردم ایران هیچ نشانی از سربلندی و افتخار خواهد داشت؟

اگر دردِ جمعِ ۸ نفره‌ای که مدرس را در سال‌های پس از ۱۳۰۲ مویِ دماغ سردار سپه کرد #دموکراسی بود و پارلمانتاریسم در این صد سال، هدف - تنها هدف - باقی می‌ماند و مشروطه پیش پای دیکتاتوری مصلح، قربانی نمی‌شد، در سال ۱۴۰۲ ایرانیان، نوادگان مشروطه‌خواهان قرنِ سیزدهم، شاهد انتخاباتی نبودند که در آن، حکومتْ نه تنها نامزدها، که رای‌دهندگان را هم از پیش تعیین کند. خِشتِ اول پارلمانتاریسم ایرانی از اول کج گذاشته شد. در این مورد باید بحث و پژوهش کرد. قصد ندارم این جستار مختصر را با فرضیه‌های سوگیرانه بی‌اعتبار کنم و در عین زمان، بی‌انصافی‌ست اگر نگوییم مجالس ایران، تا سال ۵۷ و در تمام دوره‌ها، کسانی را به تاریخ معاصر معرفی کردند که مرور نام‌شان تا ابد همراه با دریغ خواهد بود. تعدادی از آن رجال، دانشمندانی بودند که به بوعلی و خواجه نصیر و نظام الملک پهلو می‌زدند. اما همین که کرسیِ تقی‌زاده، فروغی، مصدق و ملک الشعرای بهار به امثال قالیباف و قاضی‌پور و حمید رسایی و مرتضی آقاتهرانی رسید، برای اثبات روند قهقرایی پارلمان ایرانی کافی است. سیرِ نزولی مورد اشاره، در دوران حکومت ملاهای شیعه، کمابیش شبیه مجالس مشروطه بود. حتی با معیارهای حداقلی، مضحک و حیرت‌انگیز جمهوری اسلامی، فاصله‌ی کیفی نمایندگان دور اول مجلس شورای اسلامی، با دوره‌های آخر، حتماً موجب حیرت خوانندگان تاریخ انقلاب ۵۷ خواهد بود. جمهوری اسلامی مجدّانه در تلاش است که کلکِ خودش را بکند و آخرین مجلس شورای اسلامی‌اش مجلسی سوپر انقلابی، متشکل از پادوهای هیَئات و تکایا و روضه‌خوان‌های عمیقاً دوزاری باشد. 

 تحریم

 تا سال‌ها، شاید تا اوایل دهه ۱۳۹۰، تحریم - یعنی شرکت نکردن در انتخابات و یا رأی سفید دادن و آراء هجوآمیز - گزینه‌ی رایجی نبود. حتی روحانی، شیخِ شیّادی که خواستِ مردم ایران را از «اصلاح‌طلبی» به «اعتدال» کاست و از چانه‌زنیِ حجاریان، به التماس‌های ظریف کشاند، بیشتر از ۲۰ میلیون رأی گرفت. تا در چند انتخابات اواخر عمر جمهوری اسلامی بود که تحریم - نفی مطلق انتخابات - غالب شد؛ چیزی که هرگز مطلوب رژیم نبود.

 اکنون روندِ نفی، در اسفند ماه ۱۴۰۲، به اوج رسیده است. در تهران، آمار رسمی از مشارکت بیست درصدی حکایت دارد که نیمی از آن‌ها رأی زول داده‌اند: سفید و باطله! در بعضی از ولایات، نماینده‌ی «منتخب» تنها با حدود ۵ درصد آراء برنده‌ی سیرک شده!

مقطعِ فعلی، شروع دوره‌ای است که طی آن، زندگی جداگانه‌ی مردم و حکومت به شکلی بی‌سابقه در منظر جهان قرار می‌گیرد. اکثریت مردم بالاخره بعد از ۴۵ سال فهمیده‌اند که جمهوری اسلامی، ایران را به عقد خود درآورده اما عاشق فاطمه و زینب‌ است! سرانجام عده‌ی زیادی از ایرانیان متوجه شده‌اند که ایران برای جمهوری اسلامی هرگز وطن نبود. جمهوری اسلامی، از همان ابتدا، ایران را به خاطر ثروتش اجاره کرد و بعد که حماقت اسلامی مردم را دید، آن را به تملک درآورد.

این مقطعْ پایانی خواهد داشت. رأی‌ندادن البته یک کنشِ رادیکال نیست. ایران راهی ندارد جز این که اسلام و جمهوری‌اش را سه‌طلاقه کند و خواهد کرد؛ در این مسیر، رأی‌ندادن در بافتار امر انتخابات معنا می‌یابد. این قدمی بزرگ در راه مشروعیت‌زدایی از رژیم ملاهای شیعه است و نه تاکتیکی برای براندازی.

 جمهوری اسلامی شوهرِ معتاد به قماری‌ست که حتی اگر کارتن‌خواب شود، دیگران را قربانیِ خیالات آخرالزمانی خود خواهد کرد. به هر قیمتی باید ایران را از این کابوس خلاصی داد.

 (پایان بخش اول)

 فیروز شادمان - سیزدهم اسفند ۱۴۰۲

Wednesday, February 28, 2024

به خاطره تا ابد مخدوش محمد مرادی

به خاطرهٔ تا ابد مخدوشِ محمد مرادی

که اگر وطن هنوز وطن بود، ساعتی پس از خودکشیِ او، میلیون‌ها ایرانی باید آماده‌ی دومراسمِ تدفین می‌شدند: دفنِ پیکر معطرِ محمد مرادی و دفعِ جسد متعفن جمهوری اسلامی. دریغا که نیم‌قرن پس از جلوس ابلیس و به رغم آن همه جنایتِ اسلامیِ عریان، مردم دین‌زدهٔ ایرانشهرِ همیشه مؤمن، هنوز با شنیدن نام ابوالفضل، تن‌شان مورمور می‌شد! برای گل‌محمد صلوات غرّا می‌فرستادند - زارمحمد از یاد رفته!

 

محمد مرادی آدمِ دوران ما نبود. او ده‌ها سال پیش‌تر از زمان خودش به دنیا آمده بود؛ با این خیال که هزاران مورد جنایت علیه بشریت و صدها هزار اختلاس، بالاخره ایرانیان را جان‌به‌لب کرده و تنها یک اخگر برای انفجار انبار نفرت کافی است.

چه اشتباهی! ایرانیان برای ظهور موعود هزاره، آماده نبودند.

شاید قرن‌ها عشق به تعریب، باعث شده بود منتظر کسی شبیه محمد بن عبدالله حجازی باشند؛ نه محمد نامی از پاریس که لهجه‌ی کوردی داشت وقتی فارسی حرف می‌زد.

سوشیانت هنوز ساکن جمکران بود.

همان هنگام که محمد مرادی در میان موج‌های سردِ رود رُن در حال مچاله شدن بود؛ درست همان لحظاتی که جان پاک محمد مرادی، به خاطر ایران قربان می‌شد، ایرانگرایانی از بِوِرلی هیلز، انقلاب ززآ را هم پروژه خواندند. این اعاظم چنان پروار شده بودند که کارشان به پروژه خواندنِ زندانیان سیاسی در زندان‌های مخوف جمهوری اسلامی کشید!

(این را از خیلی وقت پیش می‌دانستید و به روی مبارک هیچ!)

میان آن همه عرعرِ آریایی و عربده‌ی علوی، صدای لطیف و لرزان محمد مرادی به جایی نرسید.

کسی نشنید!

 

خودکشیِ دگرخواهانه

 آخرین راهِ کمک‌خواهی برای یک جامعهٔ تحت ستم است؛ آن‌ گاه که آدمی «در کفِ شیرِ نرِ خونخواره» نمی‌خواهد به «تسلیم و رضا» تن بدهد.

گذشته از این، محمد مرادی در ایران نبود! به زعمِ کشتزارهای کنیز شده، که با درآمد صیغه‌گی کارشان به هِرّی گفتن کشیده بود! در تلویزیون رسمی به نوادگان کوروش و چنگیز و لشکر محمود افغان، می‌گفتند «جمع کنید برید!». هم‌زمان، دهن‌گشادهای همایونی و نوچه‌های شعبون استخونی، بعد از نزاع روزانه به خاطر سفرهای مکرر یقه‌سفیدها به سانفرانسیسکو، دوباره شیرعلی قصاب می‌شدند و برای پرویز ثابتی ذوق می‌کردند با تی‌تاپی در دست! بگذریم از سندرم انگشت بی‌قرار!

از نظر این مبارزان، محمد بیرون کشیده بود رخت‌اش را و رفته بود!

واکنشِ جهانی و «ملی» به خودکشی محمد مرادی - بی‌عملیِ مطلق - نشان داد که عمدهٔ مردم داخل کشور به امید حملهٔ خارجی‌اند و - هم‌زمان - قدرت‌های بزرگ جهانی در انتظار تسخیر خیابان‌های تهران و سنندج و تبریز، مشهد، اصفهان. این دو جبههٔ منتظر را چه‌طور می‌شود همآهنگ کرد؟ محمد مرادی از جانش گذشت که به ائتلاف ایران و جهان برای ساقط کردن جمهوری اسلامی روح بدمد. اما وطنِ پاره‌پاره نخواست و همراهی نکرد.

محمد برای ۸۵ میلیون ایرانی از زندگی آزاد و عاشقانه‌اش گذشت و از این ۸۵ میلیون نفر، حتی یک درصد هم به خاطر او نخروشید!

چرا فهم این نکته برای اپوزیسیون دشوار است که مردم ایران، نمی‌توانند همزمان با ج‌ا و متاستازهای اهریمنی‌اش، سه «ح»ِ دوزخی - حزب‌الله و حشد و حوثی - بجنگند؟ ما راهی جز گرفتن کمکِ عینی (سخت‌افزاری، مالی، نظامی) از جهان نداریم.

با استمرار حاکمیت آخوند، تمامیت ارضی از دست خواهد رفت؛ اما هم‌زمان، اپوزیسیون برای ائتلاف، به خاطر تمامیت ارضی از هم می‌پاشد! این چه ژاژ است آخر؟ ماه‌ها است در روستایی به ذسر می‌برم و با «دامداران» زندگی می‌کنم و یک بار هم در این قطب ذدام‌پروری، دود کباب ندیده‌ام! لجن بزنند این تمامیت موهوم را! مدعیان دروغین ایرانگرایی، با پشتیبانی رژیم، شغاد را به جای رستم معرفی می‌کنند و مردم داخل کشور را از مردی می‌ترسانند که هرگز اسلحه را جز به قصد دفاع در دست نگرفته. به جای دعوت از دیگر هویت‌خواهانِ کورد، #مهتدی را از خود می‌رانند که بزرگ‌منشانه پذیرفته با ر.پ عکس بگیرد.

حالیا دو دسته روی #تمامیت_ارضی با هم متفق‌اند: #شیخ_و_شاه ! وجه اشتراک رژیم و سلطنت‌طلبان، نگاه غنیمتی به فلات ایران است. دو راهزن از امنیتِ شهر داد سخن می‌دهند که یکی مردم را احمق‌های پشیمان می‌بیند و دیگری آن‌ها را موالی اسلام و جزیه‌پرداز می‌خواهد یا مُرده! وظیفه‌ی تعطیل‌ناپذیرِ تمام مخالفان جمهوری اسلامی است که دیگر مخالفان را هم‌سنگر خود بدانند. اکنون زمانِ همآوردی‌ست نه تخاصم بر سر تکه‌زمینی که با وجود رژیم از جغرافیای جهان محو خواهد شد.

 

* #Altruistic_Suicide

 

اگر نگران «تمامیت ارضی» هستید جدایی‌طلبان را انسان ببینید و حقوق انسانی آنان را به رسمیت بشناسید. حفظ یکپارچگی وطن به رعایت حقوق شهروندی است و جدایی‌طلبی، حقی ابدی برای هر گروه قومی و نژادی‌ست؛ تا زمانی که گفت‌وگو کند. جدایی‌طلبان را نمی‌توان حذف کرد.

 

فیروز شادمان


Tuesday, October 31, 2023

یهودی‌ستیزی جدید و مسأله‌ فلسطین

یهودی‌ستیزی جدید و مسأله‌ی فلسطین

تزهایی در توضیحِ امتناعِ گفت‌وگو



فیروز شادمان 



مقدمه


"نویسنده‌ی کتابِ درآمدی برآثار ژاک دریدا، سوزانه لوده‌من، ساختارشکنی را تلاش برای ایجاد شکلی از مسئولیت‌پذیری در فلسفه‌ورزی پس از آشوویتس می‌داند".


در دهم دی‌ماه ۹۹، این نقل از شماره‌ی بیست‌وششم مجله قلم‌یاران، مرا به نوشتن یادداشت کوتاهی واداشت با این عنوان: مسئولیت منتقد. پس از مقدمه‌ای که جمله‌ی مشهور آدورنو را به یاد می‌آورد - شعر گفتن پس از آشوویتز... - پرسش‌هایی را پیش کشیده بودم. این گزیده‌ای از آن یادداشت است:


شاید امروز، در طلیعه‌ی سال ۲۰۲۱، هنوز برای طرح برخی پرسش‌ها زود باشد؛ اما «پرسش» منتظر نمی‌ماند. کار پرسش این نیست که انتظار بکشد:


آیا یهودستیزی صرفاً حاصلتلاش دنیای مسیحیت، برای تصویرِ یک دیگریِ شرور بود (و هست؟).


- آیا به راستی هر قوم دیگری می‌توانست - تصادفاً - قربانی هولوکاستی دیگر باشد؟ 

- چه‌طور می‌توان هم‌زمان هولوکاست را محکوم کرد و یهودیت یا یهودیان را نقد، و از اتهام یهود-ستیزی مبرّا ماند؟ 


- مرز کجااست؟ زمان مناسب چه زمانی است؟ چه باید کرد که نقدِ یهودیت و یهودیان، در گرماگرمِ نزاع‌های پیرامون هولوکاست، با وجود اذعان به شناعتِ تردیدناپذیرِ آن فاجعه، منتقد را هم‌رأی آدم فرومایه‌ای چون احمدی‌نژاد و هم‌پالکی‌هایش در جمهوری اسلامی نشان ندهد؟ 

- حمله به اسراییل و صهیونیسم، برای اکثریت مسلمانان و در رأس همه‌، رژیم ولایت فقیه، جلوه‌ای از یهود-ستیزی بوده؛ اما چه‌طور می‌توان سیاست‌های اسراییل و فلسفه‌ی صهیونیسم را مورد نقد قرار داد، بدون ترس از اتهام یهود-ستیزی؟ آیا خودِ دولت اسراییل، با ادعای نمایندگی قوم یهود در سرتاسر جهان، زمینه‌ساز و مروّج چنین نگاهی نیست؟ 



📝 فاجعه‌ی تروریستی هفتم اکتبر، به دست قصابان حماس و جهاد اسلامی و پشتیبانی تمام و کمال جمهوریاسلامی، قطر و ترکیه، مرا مجاب کرد که ترس را کنار بگذارم و بنویسم. 



۱) دفاعِ از موجودیت اسراییل، یک وظیفهٔ اخلاقی است. «راه حل نهایی» در قالب فاجعه‌ی دهشتناک هولوکاست، در نیمه‌ی نخست قرن بیستم، میوه‌ی تلخ قرن‌ها یهودی‌ستیزی بود که اگرچه غربیان پایه‌گذارش بودند، جامعه‌ی جهانی خود را ملزم دانست آن را چاره کند.   

۲) اسراییل به عنوان یک دولت‌شهرِ مستقر و دموکراتیک، مسأله‌ی انسان معاصر نیست؛ آن‌چه در متون حقوقی بین‌المللی مطرح است مسأله‌ی فلسطین است. 

۳) کشورهای عرب، مسأله‌ی فلسطین را اسلامی کرده‌اند تا به تنهایی مجبور نباشند برای تأسیس کشور فلسطین‌ هزینه کنند: جمهوری اسلامی تا وقتی خودی است که پول بدهد و دهانش را ببندد. نفتِ اسلام می‌تواند از خوزستان و ایلام به غزه برود اما فلسطینی حاضر به دریافتِ خونِ مجوس نیست، حتی اگر در آستانه‌ی مرگ باشد.   

۴) هیچ عاملی جز «چمدان‌های دلار» نمی‌توانست سلفی‌های فلسطینی را به رافضیون نزدیک کند. 


📝 کمتر مسلمانی می‌داند که اقبال لاهوری، بزرگترین روشنفکرِ تاریخ کشور پاکستان، از تأسیس اسراییلو رهایی قوم یهود از آوارگی تاریخی، خرسند بود. آن‌هایی هم که می‌دانند مصلحت امر در آن می‌بینند که مواضع تنها دارنده‌ی «بمبِ اسلامی» را در حمایت از فلسطین تضعیف نکنند.

۵) برای جمهوری اسلامی، مسأله‌ی قدس موضوعی صد در صد شیعی است: برای عربِ تحقیر شده توسط اسراییل، نجات قدس مهم است و رژیم ولایت فقیه می‌خواهد این افتخار را از آن خود کند تا مسلمانان جهان را به پذیرش سروریِ مذهب تشیع وا دارد. 

  ۶) اما آن‌چه بحث در مورد مسأله‌ی فلسطین را به امری ممتنع بدل می‌کند، جز این‌ها، وضعیت پارادوکسیکال اسراییل است که از سویی وجودش محصولِ ناگزیرِ یهودستیزی است و از سوی دیگر، موجودیتش هنوز محرک و مقوّمِ یهودی‌ستیزی. 

یهودیان فقط یک بار فرصت داشتند که از راه حل نهایی جان به‌در ببرند و حالا که از خاکستر آشوویتز برخاسته بودند تنها راه جلوگیری از تکرار چنین مصیبتی را در داشتن کشوری مقتدر دیدند. شاید اگر  هولوکاست روی نمی‌داد، این ضرورت تاریخی تا این حد حیاتی نمی‌شد.

۷) ساختار کنونیِ کشور اسراییل، برای سال‌های نخست پس از جنگ جهانی دوم منطقی بود. روندی که به شکل‌گیری اسراییل ختم شد تماماً قابل دفاع نیست، اما ضرورت تاریخی و شرایط بحرانی آن دوران، یهودیان و جامعه‌ی جهانی را وادار کرد که بر رخدادهایی چشم ببندند که هیچ توجیه اخلاقی نداشت. اسراییل در سه دهه‌ی اول پس از اعلام موجودیت، با اشتباه‌های مهلک کشورهای عربی، وادار به دفاع از خود در جنگ‌هایی شد که جز تحقیر، حاصلی برای اعراب نداشت. اسراییل برای خروج از وضعیت تدافعی، پس از آخرین پیروزی در جنگ رویارو، به قدر کافی محق بود که بر توان تهاجمی‌اش بیافزاید اما آنچه رخ داد - ولع بی‌پایان برای گسترش قلمرو - باعث شد که درهم‌آمیختگی دین و دولت، به بدترین شکل بروز پیدا کند.

 اسراییل در حالی از نظر نظامی دست بالا را داشت که مهاجم نبود و اگر میل به تصاحب سرزمینهای جدید نبود، این برتری نظامی با شایش (حقانیت) اخلاقی هم همراه می‌ماند.

۸) آن‌چه که گفت‌وگو در مورد موجودیت اسراییل را، بین موافقان و مخالفان این کشور به مجادله‌هایی بی‌انتها تبدیل می‌کند، در پارادوکس ذاتی اسراییل است که با وجود توانمندی‌های کم‌نظیر در همه‌ی حوزه‌های حکمرانی، همچنان کشوری یهودی باقی مانده. 

چرا برتریِ بلامنازع اسراییل در منطقه، نتوانسته است این کشور را از حالت فوق‌العاده خارج کند و مردم سخت‌کوش، متحد و تیزهوش‌اش را به امنیت پایدار برساند؟ 

آیا خالی کردنِ غزه از فلسطینیان و نابودی حماس، نقطه‌ی پایان بحران است؟ 

با کدام استدلال منطقی می‌توان محو حماس را ممکن دانست؟ 

آیا تونل‌های غزه، در ذهن ساکنان کرانه‌ی باختری رود اردن، بازآفرینی نخواهد شد؟ 

حتی اشغال کامل کرانه‌ی باختری هم نمی‌تواند راه حل نهایی باشد. آیا اسراییل می‌خواهد کشوری همیشه در بحران بماند؟ واضح است که گنبد آهنین هر روز و هر سال، پیشرفته‌تر خواهد شد، اما آیا این چتر دفاعیِ رشک‌انگیز، می‌تواند تضمینی برای امنیت پایدار باشد؟

۹) در درازمدت اسراییل نمی‌تواند به عنوان کشوری خاص با مردمی برگزیده، سرزمینی امن برای ساکنانش باشد.این کشور با پافشاری بر اصولِ رادیکالی که در بدوِ تشکیلش منطقی می‌نمود، نمی‌تواند تا ابد همان رویکردی را پی بگیرد که خود در جریان هولوکاست قربانی‌اش بود: خلوص نژادی. ترمیم چهره‌ی اسراییل، مسئولیت و وظیفه‌ی مردم این کشور است و با انتخاب راست‌گراترین احزاب برای حکومت بر اسراییل، این اتفاق رخ نخواهد داد.


۱۰) تناقض اساسی‌تر این است که اسراییل با تکیه بر قدرت نظامی و زیرساخت‌های علمی و فناورانه‌اش، که مستظهر به تأیید متن مقدس است، اساساً نیازی به ترمیم چهره‌ی خود نمی‌بیند. دولت‌های راست‌گرا، تصور می‌کردند که حقانیت یهودیانِ جان به در برده از هولوکاست، ابدی است؛ در پایتخت‌های اروپایی دیدیم که این‌طور نیست. البته گویا دولت اسراییل، از این بابت نگرانی ندارد: قدرقدرت خاورمیانه است و پشتیبانی بی‌چون‌وچرای تنها ابرقدرتِ جهان را هم دارد. پس چه باک اگر لندن شاهد راهپیمایی ضد اسراییلی باشد و چپ‌های حرّاف، بتوانند از زاکانی و رائفی‌پور و حسن عباسی تا چامسکی و ژیژک و هنیه، ملغمه‌ای بسازند برای رویاهای کودکانه‌ای که پشت تمام دروغ‌پردازیهای رسانه‌های جریان اصلی است: متحد کردنِ خیال‌پردازان جهان برای تأسیس یک کوبای عربی-اسلامی در بیخ گوش اسراییل، به اسم جمهوری خلق فلسطین! 



☑️ مسأله‌ی فلسطین تنها یک پرسش دارد: اسراییل تا کی می‌خواهد ایده‌ی دو-کشوری را نادیده بگیرد؟ نمی‌پرسم تا کی می‌تواند، چرا که به باور بنیامین نتانیاهو و خاخام‌های مؤمن به صندوقِعهد این توانایی ابدی است. من هم البته مثل او فکر می‌کنم: اسراییل می‌تواند تا ابد این ایده‌ی مقبول و مشروع را «کاغذپاره» بداند اما نمی‌تواند مطمئن باشد که جنایتِ موحشِ هفتم اکتبر دیگر تکرار نشود. اسراییل بالاخره باید بپذیرد که توانستنْ یک فضیلتِ مشروط است. 


برای اسراییل میسّر است که مسأله‌ی فلسطین را در کوتاه‌مدت «جمع» کند، اما هرگز قادر به بایگانی آن برای همیشه نیست. اصرار اسراییل بر استمرار رویه‌ی ۷۵ ساله، مقتدرانه است اما طرفداران زیادی در جهان امروز و فردا نخواهد داشت. اسراییل با این روند، دولتی یهودی خواهد بود که همزمان دو رؤیا را در سرِ دشمنانش در جدالی ابدی نگه خواهد داشت: «مثل اسراییل شدن» و «نابودی اسراییل». موقعیت هژمونیک راست‌گرایان در دولت، تیغ دولبه‌ای است که اجازه نمی‌دهد این کشور، برای تمام جهان منشأ امنیت، آرامش و پیشرفت باشد. جهان، هم‌چنان که از پیشرفت دانش یهودی بهره‌مند می‌شود در دل، آرزوی شکست آن را در سر می‌پروراند. تا وقتی که دولت‌های اسراییل، نفرت‌پراکنیِ چپ‌ها و مسلمانان و اعراب، علیه ملت اسراییل و قوم یهود را به مثابه‌ی فرصت و پناه می‌بینند، تنش ادامه خواهد داشت. قدرت اسراییل بدون احساس مسئولیتِ این کشور نسبت به اقناع افکار عمومی، باید دائماً صرفِ نزاعی شود که موتور محرکه‌اش نزد یهودیان، از یک سو احساس برگزیدگی و حقانیت است و از سوی دیگر، انتظار همدلیِ بی‌منتهای جهان به دلیل گذشته‌ی شرم‌آورش در بدرفتاری با قوم یهود.

Monday, July 3, 2023

نامه‌ای از یک‌ موکل

«نامه‌ای از یک موکل»



همه بدخواهِ پهلوی در دل

همه مداحِ پهلوی به زبان

(ملک)



نه سودای نام و غم نان، که غصه‌ی ایران وادارم می‌کند بنویسم. جز این، نه چاره‌ای دارم و نه امکانی. از آغازِ آخرین مرحله‌ی انقلابِ ایرانیان برای برانداختنِ گفتمانی که پس از فاجعه‌ی ناگزیرِ ۵۷ حاکم شد تلاش کرده‌ام که اپوزیسیون را حرمت نگه دارم و اکنون می‌خواهم با دوستانی حرف بزنم که پیش‌تر، به آنان وکالت داده‌ام؛ به هوادارانِ بازگشتِ پادشاهی. اخلاقِ وکالت حکم می‌کند که حرف‌هایم را بشنوند.


انقلاب ۵۷ - کار هر کسی که بود و با هر انگیزه‌ای - با اعدام، جنگ، کشتار و حبس‌هایی حاکم شد که کاریزمای خمینی، هر گونه مخالفت با آن را بلاموضوع می‌کرد. در شرمساریِ تاریخیِ طاعونی که ایران را به نکبتِ جمهوری اسلامی گرفتار کرد هیچ ایرانی شرافتمندی برکنار و منزّه نیست. قیاسِ نقش‌هایی که ایرانیان در رسیدن به بهمن ۵۷ داشتند و تعیینِ وزن گناه هرکدام از آنان، برای بحث‌های سیاسی و پژوهش‌های دانشگاهی داده‌های بسیاری دارد. نظریه‌پردازی در مورد آن حادثه‌ی فاجعه‌بار نه تعطیل می‌شود و نه هرگز به فصلی مشترک برای همگان می‌رسد. کسی که فکر می‌کند سرنگونیِ شاهنشاهی پهلوی را صورت‌بندی کرده و به فصل‌الخطاب رسیده است گرفتار چنبره‌ی ایدئولوژی است؛ چه شیعه‌ی اثنی عشری باشد و چه چپ، مجاهد، مشروطه‌خواه یا از هر نحله‌ی دیگر. 

《ما》انقلاب کردیم. من که در سال ۵۷ کمتر از ۷ سال سن داشتم خود را از آن مبرّا نمی‌دانم. مسئولیت شهروندی حکم می‌کند که دیگران هم، هر یک به فراخور نقشی که داشته‌اند به نقدِ خود بپردازند - حتی اگر نخواهندآن را علنی کنند. 


انقلاب ۵۷، چه آن را انقلاب بدانیم  و چه نامی دیگر بر آن بگذاریم؛ چه گریزناپذیر بدانیم و چه قابلِ اجتناب؛ اتفاق افتاد و ایران را به تاریک‌ترین قرونِ تاریخش پرتاب کرد. 

بر خلاف تصوّر رایج، نه گذشته چراغ راه آینده است و نه از تاریخ می‌شود درس گرفت. ایرانیان بالاخره باید از آن‌چه قرن‌ها《عقل سلیم》پنداشته‌اند و جز نکبت و تکرارِ آن ندیده‌اند دست بردارند و به آینده فکر کنند. لعنِ گذشتگان هیچ قومی را رستگار نکرده است. نسلِ موسوم به پنجاه‌وهفتی، فقط اوباشی نبودند که ابتدا ماشاءالله قصاب بودند و بلافاصه با انبوهی ریش و شپش، برادران کمیته‌‌ای و پاسدار و هادی غفاری و محمد منتظری شدند. اُمرای ارتشی که پشت بختیار را خالی کردند و بر تیربارانِ جهانبانی و هویدا چشم بستند همگی پنجاه‌وهفتی بودند. 

چهل‌وپنج سال از طاعونِ ۵۷ گذشته است و ندیدنِ "پَرِ خویش" در تیری که بال‌های همای ایرانیان را ناکار کرد دور از تدبیر و اخلاق است؛ باید بالاخره اذعان کرد که از 《ما》 بود آن‌که باعث شد به این روز بیفتیم:


چون نیک نظر کرد پرِ خویش در آن دید

گفتا ز که نالیم که از مااست که برمااست


گاهِ نیک نظر کردن، اگر نگذشته باشد اکنون است. من از وکلایم انتظار دارم که نیک بنگرند و زمان را بیش از این با دعواهای سخیف و گذشته‌مدار هدر ندهند.


گروه‌های زیادی از جمعیتِ مشهور به《اپوزیسیون》همه‌ی توان خود را بر نقدِ پهلویِ اول و دوم متمرکز کرده‌اند. درستی یا نادرستیِ آن نقد و نفی‌ها در سرنوشت امروز و فردای ایرانیان هیچ نقشی ندارد. جایی آتش گرفت و سوخت. اگر انباری از کاه بود یا گنجینه‌ای از نفت و گاز؛ کسی که کبریت را کشید آخرین عامل از سلسله‌ای دلایل بود. از هیچ متهم آتش‌افروزی نمی‌توان انتظار اعتراف داشت. همچنان که مراقبینِ آن انبار یا گنج را هم نباید شماتت کرد. دادگاه تاریخ، کسی که به تعبیرِ نیما غربال در دست دارد؛ از پی خواهد آمد. پیش از آمدنِ غربالگرِ تاریخ، باید به فکر مهار آتش بود و جلوگیری از گسترشِ آن. 

ما در بحرانیم وکلای عزیز! اکنون زمان مداخله در بحران است نه محاکمه‌ی بحران‌آفرینان و سخنرانی در مذمتِ آتش‌افروزان. چرا توانِ خود و ملت اسیرِ ایران را صرف دعواهایی می‌کنید که

گاه‌شان گذشته یا هنوز فرا نرسیده است؟ تفاوت شما با شیعیان کینه‌توز چیست که ۱۴ قرن پس از قتل حسین، هنوز یزید و شمر را لعنت می‌کنند و انگشت در جهان‌ کرده به دنبال نوادگان ابوسفیان و معاویه می‌گردند که به قائم آل محمد بسپارند برای گردن‌زدن؟ اگر بنای شاهِ فقید به گردن زدن بود و انتقام، که ایران را به ضرب و زورِ تانک و ژ-۳ نگه می‌داشت و خمینی را در حومه‌ی پاریس به جهنم می‌فرستاد. شما چگونه شاه‌دوستانی هستید که کینه‌ی نداشته‌ی شاه را، اکنون و بعد از ۴۵ سال نثار کسانی می‌کنید که در سال ۵۷ هم فسیل‌هایی بازمانده از دوران مزوزوئیک اسلامی بودند و حالا در آستانه‌ی مرگ، از آن موقع هم ابله‌ترند؟


خانم‌ها! آقایان! 

من به شما و شاهزاده وکالت نداده بودم که وقت و عمرِ خود و مردم مستاصل ایران را صرف ناسزاگویی به کسانی کنید که از آنان شکایتی ندارم.


وکلای عزیز!

اگر مخالفینِ شما، آن‌چنان که مکرر گفته‌اید و می‌گویید، هنوز بر علیه شاه فقید و پدر بزرگوارش در حال مبارزه‌اند؛ شما در چه کارید جز یقه‌درانی برای شاهزاده و گرفتنِ گریبان کسانی که《دون کیشوت》می‌پندارید؟ آن آسیاب بادی که روزی دون‌کیشوتِ خمین - یا گجراتِ هند و هر جهنم‌دره‌ی دیگر - و سانچوپانزاهای دور و برش نابود کردند؛ به تاریخ پیوسته‌ است. شما چرا همچنان درگیر جنگِ تروایی هستید که اسب چوبی‌اش را شاهِ فقید به داخل راه داده بود؟ 


وکلای عزیز!

کسی که بعد از ۴۵ سال هنوز فکر می‌کند دوران پهلوی سراسر وابستگی و ستم بود  - که بیراه است اما نه تماماً نادرست - با فحاشی شما، طرفدار پادشاهی، چه مشروطه و چه مطلقه، نخواهد شد. تا کی می‌خواهید به کسانی حمله کنید که وجود خارجی ندارند و اگر هم نیمه‌جانی داشته باشند در هیچ میدانی توان جنگیدن‌شان نیست؟ شّرِ عظما را رها کرده‌اید و به مُشتی نوچه‌ی توییت‌به‌مزد مشغولید؟

پرونده‌ای که من و دیگر دادخواهان به شما سپرده‌ایم کشتارِ پشت‌بام مدرسه‌ی رفاه و سال ۶۰ و تابستان ۶۷ و جنگ ۸ ساله‌ است؛ شما یقه‌ی فرزندانِ معدومین را گرفته‌اید که چه؟ 


ما از شما مکرر خواسته‌ایم که آمرِ سرنگونی هواپیمای اوکراینی را به محکمه بکشانید؛ شما حامد اسماعیلیون را نشانه گرفته‌اید؟ این چه ژاژ است؟ 


وکلای عزیز! 

من گروگانِ حکومتی هستم که شنیدن صدای پیامکِ تلفن همراه را ابزار شکنجه‌ام کرده است. صدایم به هیچ جا نمی‌رسد. حتی نمی‌توانم با خانواده‌ام از فلاکتی حرف بزنم که روز و شب در آن با فقر و محرومیت و سانسور پنجه در پنجه‌ام؛ شما به جای دفاع از من سرگرم دفاع از کسی هستید که من او را وکیل خود معرفی کرده‌ام؟ مگر به توانایی او شک دارید؟

عده‌ای که به هر دلیل شاهزاده را توانا و موثر نمی‌دانند او را نقد و نفی می‌کنند؛ شما چرا عمر خود و مردم را صرف دفاع از او می‌کنید؟ نکند چیزی برای اثبات ندارید؟ این همه دست‌وپا زدن در تکرارِ شعارهای پوچ، که جز مدح و ثنا نیست، حال‌تان را به هم نمی‌زند؟ 

نقدِ رضا پهلوی، بی آن که یک ثانیه مدیریتِ جریانی را در کارنامه‌اش داشته باشد نهایتِ بلاهت است؛ اما دفاع شما از او تا چه حد با خِرد قابل جمع است؟ شما وکیل من‌اید در محکمه‌ای که متهم‌اش جمهوری اسلامی است؛ از چه کسی دفاع می‌کنید؟ از کسی که وکالتِ عام دارد؟

روی وکالت چه کسانی حساب کرده‌ام! 


با هر پیشینه‌ای که دارید؛ هر جای دنیا که هستید و از هر سازمان یا دولتی که سرمایه می‌گیرید؛ بی هیچ تعارفی می‌گویم که سوراخ دعا را گم کرده‌اید. شاهزاده اگر - چنان که شما تاکید دارید - امید ملت است؛ به دفاع شما نیاز ندارد. او محتاج اثبات، آن هم با فحاشی و توهین به دیگران نیست. من به شما وکالت داده‌ام و از شما انتظار ندارم که نیروی خود را صرف مدّاحی از کسی کنید که قرار است با ولیّ فقیهِ عاشقِ مدح و ثنا تفاوت داشته باشد. من به شما وکالت نداده‌ام که شرّ ولی فقیه را از سرم کم کنید اما به پدری تاجدار و قدرقدرت و خداشوکت بسپارید. من دادخواهِ عمرِ تباه‌شده‌ام در سال‌های جلوس ابلیس هستم. دادخواه خونِ ژینا و نیکا و سارینا. مدحِ شاهزاده‌ و فحاشی به چپ و مجاهد و ملی‌مذهبی (که نه ملی‌اند و نه مذهبی) برای من - موکل‌تان - دفاعیه نمی‌شود. 

من در این کشورِ رو به فنا، به شما امید بسته‌ام که حمایتم کنید. عمری در قفسِ اسلام و شیعیانِ علی، تحقیر شده‌ام اما هرگز پایم را از ایران که عشقش به جانم بسته بیرون نرفته‌ام؛ که این عشق با شیر اندرون شده و با خون هم به در نمی‌رود؛ شما که بیرون از این جهنمِ آخوند-ساخته، دست‌تان به جامعه‌ی آزاد می‌رسد برایم از ایران‌سازیِ پهلوی‌ها می‌گویید؟ 

از آن‌چه پهلوی‌ها ساختند چیزی نمانده است؛ روضه‌ی ایرانِ ویران شده می‌خوانید؟ این کار را که مداحان حسین و خمینی و خامنه‌ای هم بلدند. بس کنید این لاطائلاتِ سست و بی‌ارزش را! من هر ثانیه‌ام در برزخِ خیابان و بازداشتگاه می‌گذرد؛ شما تونلِ زمان نشانم می‌دهید؟ عمر من در تونلِ وحشتی گذشت که خمینی ساخت - و جاکش‌های وطنی و بین‌المللی که او را قائد عظیم‌الشان کردند - شما پلِ ورسک را تو چشمم فرو می‌کنید؟ 

تا همین حالا، صدها فرصتِ طلایی را از دست داده‌اید و همچنان تنها هنرتان تندخویی و فحاشی است و دورشو-کورشو به مخالفان. این رفتارهای شنیع و تحکم‌های ارباب‌مآبانه را من از اوباش خامنه‌ای هم دیده‌ام. فکر می‌کنید عقده‌ی کراوات و پاپیون دارم؟ از عبا و قبا خسته‌ام و هوسِ فراگ کرده‌ام؟ با روضه‌ی امام حسین تهوع می‌گیرم و با "جاوید شاه" روحم به پرواز در می‌آید؟ بس کنید این شیعه‌بازی را! تمام کنید این بساط مدح و تملق را! اگر آدمِ کار نیستید وقت مردم را نگیرید؛ اما اگر وکیل مردم‌اید به وکالت‌تان بپردازید. موکلین شما رعیت نیستند؛ ملّت‌اند. 


تن‌تان باد سالم از امراض

جان‌تان باد ایمن از حدثان



فیروز شادمان

دوازدهم تیرماه ۱۴۰۲

Tuesday, June 27, 2023

حاشیه بر بلوم - فرار از ادیپ

 حاشیه بر بلوم

(فرار از اودیپ)


روز بیست‌وششم شهریور ۱۴۰۱ مهسا امینی (ژینا) در بازداشتگاه پلیس امنیت اخلاقی جمهوریاسلامی کشته شد. او در زمان مرگ ۲۲ ساله بود. در همین مدت کوتاه، علیه امری مذکّر عصیان کرد و جانش را بهای خلاصی از زبانِ نرینه. که طبق معمول، پشت به خدایی و پیامبری داشت و لاجرم می‌توانست ترکیبی مشمئز کننده را به‌راحتی《جعل》کند و به همان راحتی، در کمتر از نیم‌قرن به گویش‌ورانِ فارسی تنقیه‌اش: پلیس امنیت اخلاقی. و از آن بدتر و وقیحانه‌تر: گشتِ ارشاد! گویی که پیامِ پیامبر نه متعلق به ۱۴۰۱ سال پیش که حکمِ همین حالا است؛ که زمان نگذشته و ما نه در سال یک‌هزار و چهارصد و یکم پس از هجرت، که درست در همان سال و ماه و روز و ساعت هجرت، ایستاده‌ایم. زمان بر ما نگذشته است: ارشادِ اسلامی می‌گردد و ژیناهای جاری در خیابان را به اندرونیِ ولی‌الله می‌برد و می‌کشد؛ از پزشک جوانی در همدان تا ندایی در امیرآباد. تا مهسا، که از سقز به تهران رفت که بمیرد تا اسلام بماند. 

می‌خواهم از این بنویسم که چه‌طور زن، زندگی، آزادی به《مرد، میهن، آبادی》آلوده شد و حتی بعید نیست ملّتِ رشید، آن را به《ازدواج، کودک، شادی》هم بیاراید!

زن، زندگی، آزادی یعنی لولیتا نمی‌خواهد ژاندارک یا رزا لوکزامبورگ باشد. او به روایت‌های پس از سوفوکل اعتنا نمی‌کند؛ در برابرِ آن نمی‌ایستد؛ از آن بیرون می‌رود. لولیتا به مثلث اهریمنی-فرویدیِ اودیپ تن نمی‌دهد. مربّع می‌سازد مدوّر؛ که دست آخر مجموعه‌ای در حال انبساط از بی‌شمار دوایرِ تو-در-تو بسازد. تا ذهنیتِ بوف‌کوری، با کَریِ شناختی، یاد تری و فور سام بیفتد و به این نتیجه برسد که "اینها از آزادی" آن را می‌خواستند که پیر جاهلِ می‌گفت.

ذهنی که《مرد، میهن، آبادی》را به شعارِ لولیتاهای رها از اُدیپ می‌چسباند عمل‌گرایی و عمله‌گرایی را از هم تمییز نمی‌دهد. لولیتا خروج علیه اُدیپ است؛ ادیپ‌هایی که خودکشی نمی‌کنند و خود را کور نمی‌سازند. و این‌ها کافی نیست. آن‌ها باید یکدیگر را بکشند. هامبرت هامبرت‌ها. اُدیپ ابن اُدیپ. خاقان بن خاقان! همه باید به جان هم بیفتند. به رغمِ ناباکوف، لولیتا نمی‌خواهد میله‌های قفسش را نقاشی کند؛ نگهبانانِ باغ‌وحش را به هم مشغول می‌کند و بازی دلخواه خودش را پیش می‌برد. 

(آذر نفیسی ایده‌ای درخشان را به کاری متوسط فروکاست. و حیف!)

خیزش ۱۴۰۱ با بدنِ زن شروع شده است. لولیتاهای بسیاری بازداشت، شکنجه و کشته شده‌اند که فارسی‌زبانان دوست دارند آنان را ژاندارک و گُردآفرید بخوانند. 

می‌دانید! فارسی برای "ژن، ژیان، ئازادی" بالغ نیست. نه! نمی‌دانید! 

لولیتاها از قابِ مورد علاقه‌ی مردِ ایرانی بیرون زده‌اند. مرد ایرانی نگران برهنه شدنِ لولیتاها است. مومن‌ترها در بیان این نگرانی صریح‌ترند. آن‌ها در خانه با تحکُّم و در پوشش پلیس و آمران به معروف، با خشونت به دخترانی که روسری از سر برداشته‌اند می‌گویند شما در پیِ برهنگی هستید. می‌خواهید لخت شوید. لولیتاها با شیطنت و در حالی که نیمه‌لخت‌اند می‌گویند نه! فهمِ این عتاب و حاضرجوابی برای《مرد ایرونی》ناممکن است. مرد ایرانیِ تا خرخره فرورفته در ناموس و غیرت، فقط وقتی می‌پذیرد لولیتاها نمی‌خواهند لخت باشند که لخت نباشند. 

اما آن‌ها واقعاً لخت‌اند بدون آن‌که هدف‌شان لخت شدن باشد. آن‌ها می‌خواهند بدن‌شان را از مردان غیور پس بگیرند. مرد ایرانیِ نگران برهنگی، فقط وقتی باور می‌کند که زنان نمی‌خواهند لخت باشند که از پشت پرده، در حالی که انگشت در دهان کرده‌اند حرف بزنند نه در خیابان. 

مردِ ایرانیِ نگرانِ تمامیتِ ارضی، همان مرد شیعه‌ی نگرانِ حذفِ چادر و چاقچور است. 

مرز چادر است. و مرزِ جدید چادر جدید.

شاید این‌طور به نظر برسد که جنبشِ زنان مرزهای خودش را گسترش داده و در حال تبدیل به آلترناتیو است. این جنبش اگر بتواند بدیلی برای نور پهلوی و مریم رجوی یا چپ‌های حکمتیست و مکتب علامه و ... پیدا کند رستگار خواهد شد؛ اما اگر نارِس باشد به سمتِ ابتذالی خواهد غلتید که یا طیفی از نازنین بنیادی تا مسیح علینژاد را به عنوان چهره‌های پیشرو خود انتخاب خواهد کرد و یا دوباره از مانتوهای گشاد مبتکرانِ روشنفکری دینی آویزان خواهد شد؛ از الهه کولایی تا آذر منصوری. و این استمرار فلاکت است. 

نشانه‌هایی از هر احتمالی دیده می‌شود. به‌طرزی ناخوشایند "هر اتفاق ممکن است بیفتد" از جمله این‌که هیچ اتفاقی نیفتد و تنها چند نام به فهرستِ کشتگان و اُسرای جنبش زنان اضافه شود. گرفتارانی که لزوماً همگی《زن》نیستند.  

برای بدبینی دلایل زیادی ححدارم؛ از همه مهم‌تر این که به گذشته نگاه کنم. 



هفیروز شادمان 

سوم مهرماه ۱۴۰۱

ایران

ما و انتخابات مجلس - بخش دوم

  ما و انتخاباتِ مجلس (بخش دوم)   ✍ ف یروز شادمان   ▫️ نگاهی تحلیلی به رأی‌ریزی در حوزه‌ی انتخابیه‌ جنوب استان ایلام   انتخابات در ...